۱۶۶ بار خوانده شده
حلقه زنار شد تا زلف عنبر سای تو
خون مردم ریخت یکسر نرگس شهلای تو
سرو و طوبی شد خجل از آن قد بالای تو
ای که یوسف را به بازار آورد سودای تو
معجز عیسی نماید لعل جان افزای تو!
بس که بودم در غمت آشفته همچون یاسمن
از فراقت شعله بر دوشم چو شمع انجمن
غنچه لعل لبت را آشنائی در سخن
نیست ای بدخو تغافل چند باشد راهزن
لطف نبود گر غضب سازی نوازش های تو!
یک سخن از لعل خاموش تو دارم آرزو
جز می وصلت مرا نبود به عالم جستجو
عکس رخسار تو در آئینه دل روبرو
همچو طوطی با رخت پیوسته دادم گفتگو
گنجسان ویرانه دل منزل و مأوای تو!
با کدامین گفتگو وصف تو را سازم بیان؟!
از زبان ذره نآید مدح خورشید جهان!
بس که ممتازی ز خوبان همچو مه از اختران
لب شکر دندان گهر گل پیرهن ابرو کمان
ملک خوبی طی نمودم نیست یک همتای تو!
جان ز تن آید برون نآید ز دل عشقت برون
تا به کی سازی جفا بر حال زارم رحم کن!
طاقت و صبر و قرارم رفته و حالم شد زبون
می سزد گیرد ز من مجنون تعلیم جنون
توتیای چشم سازم خاک کفش پای تو!
ای که در گلزار خوبی چون تو گل را کس ندید
از چمنزار جمالت غنچه ای را کس نچید
قامتت از جویبار ناز سر بالا کشید
سبزه لعل لبت تا در لب کوثر دمید
می چرد آهوی عشق من چو در صحرای تو
نال گشته این تن مهجور بی صبر و شکیب
کاش از شمع جمالت کلبه ام یابد نصیب
نخل این گلشن ثمر آورد از نامت چو سیب
کمترین از خاک بوسان سر کویت نقیب
جرعه راحت نشد در کامم از صهبای تو!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
خون مردم ریخت یکسر نرگس شهلای تو
سرو و طوبی شد خجل از آن قد بالای تو
ای که یوسف را به بازار آورد سودای تو
معجز عیسی نماید لعل جان افزای تو!
بس که بودم در غمت آشفته همچون یاسمن
از فراقت شعله بر دوشم چو شمع انجمن
غنچه لعل لبت را آشنائی در سخن
نیست ای بدخو تغافل چند باشد راهزن
لطف نبود گر غضب سازی نوازش های تو!
یک سخن از لعل خاموش تو دارم آرزو
جز می وصلت مرا نبود به عالم جستجو
عکس رخسار تو در آئینه دل روبرو
همچو طوطی با رخت پیوسته دادم گفتگو
گنجسان ویرانه دل منزل و مأوای تو!
با کدامین گفتگو وصف تو را سازم بیان؟!
از زبان ذره نآید مدح خورشید جهان!
بس که ممتازی ز خوبان همچو مه از اختران
لب شکر دندان گهر گل پیرهن ابرو کمان
ملک خوبی طی نمودم نیست یک همتای تو!
جان ز تن آید برون نآید ز دل عشقت برون
تا به کی سازی جفا بر حال زارم رحم کن!
طاقت و صبر و قرارم رفته و حالم شد زبون
می سزد گیرد ز من مجنون تعلیم جنون
توتیای چشم سازم خاک کفش پای تو!
ای که در گلزار خوبی چون تو گل را کس ندید
از چمنزار جمالت غنچه ای را کس نچید
قامتت از جویبار ناز سر بالا کشید
سبزه لعل لبت تا در لب کوثر دمید
می چرد آهوی عشق من چو در صحرای تو
نال گشته این تن مهجور بی صبر و شکیب
کاش از شمع جمالت کلبه ام یابد نصیب
نخل این گلشن ثمر آورد از نامت چو سیب
کمترین از خاک بوسان سر کویت نقیب
جرعه راحت نشد در کامم از صهبای تو!
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵ - بر غزل کمال خجندی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.