۱۷۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹ - بر غزل گلشنی بخارائی

به ایمان آورد کفر سر زلف تو ایمان را
تسلسل ها به دور ماه رویت اهل دوران را

به قیمت بشکند مرجان گفتار تو مرجان را
به آتش افکند لعل لبت لعل بدخشان را
قد سرو تو بنشاند ز پا سرو گلستان را

به اقلیم ملاحت تا شدی یکتا به یکتائی
ربودم گوی عشقت را من از تنها به تنهائی

بود جایم سر کویت نیم از بس که هر جائی
مرا سودای زلفین تو آخر کرد سودائی
پریشان خاطرم تا دیده ام زلف پریشان را

تنم کمتر ز خاک راه در راه تو می گردد
صبا بیجا ولی با دولت و جاه تو می گردد

ازان همراه داغم سایه همراه تو می گردد
مه افلاک هر شب از رخ ماه تو می گردد
به تب افکنده خورشید رخت خورشید تابان را

بچیند شاخ نسرین خوشه از گیسوی پرچینت
شفق بیرنگ گردد از حنای دست رنگینت

ز شیرین بگذرد فرهاد بیند لعل شیرینت
شود مشک خطا ناچیز پیش زلف مشکینت
کند خاموش شمع عارضت شمع شبستان را

بود پیش زبانت طغرل شیرین زبان الکن
شکن خوبان عالم را کلاه دلبری بشکن

به من آمد به میزان محبت از غمت با من
نه تنها گلشنی از هجرت ای گل داغ در گلشن
به رنگ لاله از عشق تو دیدم لاله رویان را!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸ - بر غزل شمس الدین شاهین
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.