هوش مصنوعی:
شبلی در لحظات مرگ، در حالتی از حیرت و انتظار به سر میبرد. او در میان زنار حیرت بسته و بر سر خاکستری نشسته بود. سایلی از او پرسید که آیا کسی را دیده که زنار بسته باشد؟ شبلی پاسخ داد که از غیرت میسوزد و نمیداند چه کند. او از این که جانش از هر دو عالم چشم پوشیده و اکنون از غیرت ابلیس سوخته، افسوس میخورد. متن به موضوعاتی مانند عشق، رنج، انتظار و غیرت میپردازد و تأکید میکند که مرد راه باید در طلب و انتظار بماند و هرگز از جستجو باز نایستد.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، مفاهیمی مانند غیرت، رنج و انتظار ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده و سنگین باشد.
حکایت شبلی که گاه مردن زنار بسته بود
وقت مردن بود شبلی بیقرار
چشم پوشیده دلی پرانتظار
در میان زنار حیرت بسته بود
بر سر خاکستری بنشسته بود
گه گرفتی اشک در خاکستر او
گاه خاکستر بکردی بر سر او
سایلی گفتش چنین وقتی که هست
دیدهای کس را که او زنار بست
گفت میسوزم، چه سازم، چون کنم
چون ز غیرت میگدازم چون کنم
جان من کز هر دو عالم چشم دوخت
این زمان از غیرت ابلیس سوخت
چون خطاب لعنتی او راست بس
از اضافت آید افسوسم بکس
مانده شبلی تفته و تشنه جگر
او به دیگر کس دهد چیزی دگر
گر تفاوت باشدت از دست شاه
سنگ با گوهر نهای تو مرد راه
گر عزیز از گوهری ،از سنگ خوار
پس ندارد شاه اینجا هیچکار
سنگ و گوهر را نه دشمن شو نه دوست
آن نظرکن تو که این از دست اوست
گر ترا سنگی زند معشوق مست
به که از غیری گهر آری به دست
مرد باید کز طلب در انتظار
هر زمانی جان کند در ره نثار
نه زمانی از طلب ساکن شود
نه دمی آسودنش ممکن شود
گر فرو افتد زمانی از طلب
مرتدی باشد درین ره بیادب
چشم پوشیده دلی پرانتظار
در میان زنار حیرت بسته بود
بر سر خاکستری بنشسته بود
گه گرفتی اشک در خاکستر او
گاه خاکستر بکردی بر سر او
سایلی گفتش چنین وقتی که هست
دیدهای کس را که او زنار بست
گفت میسوزم، چه سازم، چون کنم
چون ز غیرت میگدازم چون کنم
جان من کز هر دو عالم چشم دوخت
این زمان از غیرت ابلیس سوخت
چون خطاب لعنتی او راست بس
از اضافت آید افسوسم بکس
مانده شبلی تفته و تشنه جگر
او به دیگر کس دهد چیزی دگر
گر تفاوت باشدت از دست شاه
سنگ با گوهر نهای تو مرد راه
گر عزیز از گوهری ،از سنگ خوار
پس ندارد شاه اینجا هیچکار
سنگ و گوهر را نه دشمن شو نه دوست
آن نظرکن تو که این از دست اوست
گر ترا سنگی زند معشوق مست
به که از غیری گهر آری به دست
مرد باید کز طلب در انتظار
هر زمانی جان کند در ره نثار
نه زمانی از طلب ساکن شود
نه دمی آسودنش ممکن شود
گر فرو افتد زمانی از طلب
مرتدی باشد درین ره بیادب
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:حکایت سجده نکردن ابلیس بر آدم
گوهر بعدی:حکایت مجنون که خاک میبیخت تا لیلی را بیابد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.