هوش مصنوعی:
متن داستان عاشقی را روایت میکند که معشوقش از دنیا میرود. عاشق تصمیم میگیرد معشوق را بکشد تا او را از مرگ نجات دهد، اما مردم به او میگویند که این کار بیفایده است. عاشق در نهایت به این نتیجه میرسد که در قیامت برای معشوقش خواهد سوخت و این را راهی برای اتحاد با او میداند. عاشقان دیگر نیز از دنیا دست میکشند و به معشوق خود میپیوندند.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین موضوع مرگ و عشق شدید ممکن است برای مخاطبان جوانتر سنگین و نامناسب باشد.
حکایت عاشقی که قصد کشتن معشوق بیمار را کرد
بود عالی همتی صاحب کمال
گشت عاشق بر یکی صاحب جمال
از قضا معشوق آن دل داده مرد
شد چو شاخ خیزران باریک و زرد
روز روشن بر دلش تاریک شد
مرگش از دور آمد و نزدیک شد
مرد عاشق را خبر دادند از آن
کاردی در دست میآمد دوان
گفت جانان رابخواهم کشت زار
تا به مرگ خود نمیرد آن نگار
مردمان گفتند بس شوریدهای
تو درین کشتن چه حکمت دیدهای
خون مریز و دست ازین کشتن بدار
کو خود این ساعت بخواهد مرد زار
چون ندارد مرده کشتن حاصلی
سر نبرد مرده را جز جاهلی
گفت چون بر دست من شد کشته یار
در قصاص او کشندم زار زار
پس چو برخیزد قیامت، پیش جمع
از برای او بسوزندم چو شمع
تا شوم زو کشته امروز از هوس
سوخته فردا ازو اینم نه بس
پس بود آنجا و اینجا کام من
سوخته یا کشتهای او نام من
عاشقان جان باز این راه آمدند
وز دو عالم دست کوتاه آمدند
زحمت جان از میان برداشتند
دل به کلی از جهان برداشتند
جان چو برخاست از میان بیجان خویش
خلوتی کردند با جانان خویش
گشت عاشق بر یکی صاحب جمال
از قضا معشوق آن دل داده مرد
شد چو شاخ خیزران باریک و زرد
روز روشن بر دلش تاریک شد
مرگش از دور آمد و نزدیک شد
مرد عاشق را خبر دادند از آن
کاردی در دست میآمد دوان
گفت جانان رابخواهم کشت زار
تا به مرگ خود نمیرد آن نگار
مردمان گفتند بس شوریدهای
تو درین کشتن چه حکمت دیدهای
خون مریز و دست ازین کشتن بدار
کو خود این ساعت بخواهد مرد زار
چون ندارد مرده کشتن حاصلی
سر نبرد مرده را جز جاهلی
گفت چون بر دست من شد کشته یار
در قصاص او کشندم زار زار
پس چو برخیزد قیامت، پیش جمع
از برای او بسوزندم چو شمع
تا شوم زو کشته امروز از هوس
سوخته فردا ازو اینم نه بس
پس بود آنجا و اینجا کام من
سوخته یا کشتهای او نام من
عاشقان جان باز این راه آمدند
وز دو عالم دست کوتاه آمدند
زحمت جان از میان برداشتند
دل به کلی از جهان برداشتند
جان چو برخاست از میان بیجان خویش
خلوتی کردند با جانان خویش
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:حکایت عربی که در عجم افتاد و سر گذشت او با قلندران
گوهر بعدی:حکایت خلیلالله که جان به عزرائیل نمیداد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.