هوش مصنوعی: شاعر در این متن از احساس غم و اندوه ناشی از هجران و دوری از معشوق می‌گوید. او به گلشن می‌رود اما سرو خرامان (معشوق) را نمی‌یابد و گریه بر او غلبه می‌کند. در باغ جز گریه و ناله چیزی نمی‌یابد و از طاقت‌فرسایی درد هجران می‌نالد. اضطراب دل او را به رسوایی می‌کشاند و توان صبر ندارد. در نهایت، با نگهبانان قاتل سر عشقش روبرو می‌شود و از بدحالی خود می‌گوید. شاعر از معشوق می‌خواهد که دیوانگی او را در هجران ببخشد.
رده سنی: 16+ این متن دارای مضامین عاشقانه و احساسی عمیق است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب است. همچنین، استفاده از مفاهیم انتزاعی مانند هجران و اندوه نیاز به سطحی از بلوغ فکری و عاطفی دارد.

شمارهٔ ۱۴۹ - مخترع

سوی گلشن رفتم و سرو خرامانم نبود
گریه زور آورد کان گلبرگ خندانم نبود

ابرسان خود را هوایی یافتم هر سو بباغ
زانکه غیر از گریه و آشوب و افغانم نبود

خواستم دلرا به سر حد شکیبایی کشم
لیکن از اندوه هجران طاقت آنم نبود

ز اضطراب دل اگر کارم به رسوایی کشد
قوت آنم که کردن صبر بتوانم نبود

سوی مسکن آمدن بایست بی آشوب لیک
این تحمل در دل بی صبر و سامانم نبود

با نگهبانان قاتل سر عشقم شد عیان
زانکه از بدحالی آن ساعت غم جانم نبود

فانیا در هجر آن رشک پری معذور دار
کین چنین دیوانگی ناکردن امکانم نبود
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۸ - تتبع بعضی عزیزان
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۰ - مخترع
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.