هوش مصنوعی: شیخی نامدار عاشق دختر سگبانی می‌شود و برای نزدیکی به او، شغل سگبانی را پیشه می‌کند. این کار او باعث تعجب و سرزنش دیگران می‌شود، اما شیخ به عشق خود پایبند است و از سرزنش‌ها نمی‌هراسد. او معتقد است که اسرار عشق را تنها خدا می‌داند و دیگران نباید در این مورد قضاوت کنند.
رده سنی: 16+ این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و اخلاقی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، برخی مفاهیم مانند عشق و فداکاری ممکن است برای سنین پایین‌تر قابل درک نباشد.

حکایت شیخی خرقه‌پوش که عاشق دختر سگبان شد

بود شیخی خرقه پوش و نامدار
برد از وی دختر سگبان قرار

شد چنان در عشق آن دلبر زبون
کز دلش می‌زد چو دریا موج خون

بر امید آنک بیند روی او
شب بخفتی با سگان در کوی او

مادر دختر از آن آگاه شد
گفت شیخا چون دلت گم‌راه شد

پیر اگر بر دست دارد این هوس
پیشهٔ ما هست سگبانی و بس

رنگ ماگیری و سگبانی کنی
بعد سالی عقد و مهمانی کنی

چون نبود آن شیخ اندر عشق سست
خرقه را بفکند و شد در کار چست

با سگی در دست در بازار شد
قرب سالی از پی این کار شد

صوفی دیگر که بودش هم نفس
چون چنانش دید گفت ای هیچ کس

مدت سی سال بودی مرد مرد
این چرا کردی و هرگز این که کرد

گفت ای غافل مکن قصه دراز
زانک اگر پرده کنی زین قصه باز

حق تعالی داند این اسرار را
با تو گرداند همی این کار را

چون ببیند طعنهٔ پیوست تو
سگ نهد از دست من بر دست تو

چند گویم این دلم از درد راه
خون شد و یک دم نیامد مرد راه

من ببیهوده شدم بسیار گوی
وز شما یک تن نشد اسرارجوی

گر شما اسرار دان ره شوید
آنگهی از حرف من آگه شوید

گر بگویم بیش ازین در ره بسی
جمله در خوابید، کو رهبر کسی
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت مگسی که به کندو رفت و دست و پایش در عسل ماند
گوهر بعدی:حکایت مریدی که از شیخ خواست تا نکته‌ای بگوید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.