هوش مصنوعی:
متن داستان مگسی را روایت میکند که به دنبال عسل میگردد و در نهایت در کندوی عسل گیر میافتد. مگس در تلاش برای رهایی، متوجه میشود که هرچه بیشتر تقلا میکند، بیشتر در عسل فرو میرود. در نهایت، مگس از وضعیت خود ناله میکند و از اینکه به خاطر طمعش به این وضعیت دچار شده، اظهار پشیمانی میکند. متن همچنین به خواننده توصیه میکند که از غفلت دوری کند و برای رسیدن به اهدافش تلاش کند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق اخلاقی و عرفانی است که ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از تمثیل و استعارههای پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد که معمولاً در نوجوانان و بزرگسالان یافت میشود.
حکایت مگسی که به کندو رفت و دست و پایش در عسل ماند
آن مگس میشد ز بهر توشهای
دید کندوی عسل در گوشهای
شد ز شوق آن عسل دل دادهای
در خروش آمد که کو آزادهای
کز من مسکین جوی بستاند او
در درون کندوم بنشاند او
شاخ وصلم گر ببرآید چنین
منج نیکوتر بود در انگبین
کرد کارش را کسی، بیرون شوی
در درون ره دادش و بستد جوی
چون مگس را با عسل افتاد کار
پای و دستش در عسل شد استوار
در طپیدن سست شد پیوند او
وز چخیدن سختتر شد بند او
در خروش آمد که ما را قهر کشت
وانگبینم سختتر از زهر کشت
گر جوی دادم، دو جو اکنون دهم
بوک ازین درماندگی بیرون جهم
کس درین وادی دمی فارغ مباد
مرد این وادی به جز بالغ مباد
روزگاریست ای دل آشفته کار
تا به غفلت میگذاری روزگار
عمر در بیحاصلی بردی به سر
کو کنون تحصیل را عمری دگر
خیز و این وادی مشکل قطع کن
بازپر، وز جان وز دل قطع کن
زانک تا با جان و بادل هم بری
مشرکی وز مشرکان غافلتری
جان برافشان در ره و دل کن نثار
ورنه ز استغنی بگردانند کار
دید کندوی عسل در گوشهای
شد ز شوق آن عسل دل دادهای
در خروش آمد که کو آزادهای
کز من مسکین جوی بستاند او
در درون کندوم بنشاند او
شاخ وصلم گر ببرآید چنین
منج نیکوتر بود در انگبین
کرد کارش را کسی، بیرون شوی
در درون ره دادش و بستد جوی
چون مگس را با عسل افتاد کار
پای و دستش در عسل شد استوار
در طپیدن سست شد پیوند او
وز چخیدن سختتر شد بند او
در خروش آمد که ما را قهر کشت
وانگبینم سختتر از زهر کشت
گر جوی دادم، دو جو اکنون دهم
بوک ازین درماندگی بیرون جهم
کس درین وادی دمی فارغ مباد
مرد این وادی به جز بالغ مباد
روزگاریست ای دل آشفته کار
تا به غفلت میگذاری روزگار
عمر در بیحاصلی بردی به سر
کو کنون تحصیل را عمری دگر
خیز و این وادی مشکل قطع کن
بازپر، وز جان وز دل قطع کن
زانک تا با جان و بادل هم بری
مشرکی وز مشرکان غافلتری
جان برافشان در ره و دل کن نثار
ورنه ز استغنی بگردانند کار
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:گفتار پیری مستغنی
گوهر بعدی:حکایت شیخی خرقهپوش که عاشق دختر سگبان شد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.