۲۳۴ بار خوانده شده

فصول اربعه: خزان

دگر شد بهر سنجیدن برابر عدل دورانرا
ز کافور و ز مشک روز و شب دو پله میزانرا

ولیکن مشک افزونتر شود گر چه هوا از برد
کند کافور کاری هر نفس کوه و بیابانرا

شد از یبس دماغ دهر سودا غالبش آن نوع
که سازد در سواد شب نهان اعضای عریانرا

نگر سودایی مجنون شده هر سو شجر از چه
لباس از بر فکنده بر کشد از باد افغانرا

بشو خان شجر بنگر که از بیماری مفرط
عیان گردند هر سو زعفرانی رنگ بستانرا

بجوی آب چون گل خورد آن زردی ببین یا خود
فلک در آب افکندست عکس برگ اغصانرا

اگر گل خوردنش خواهی که گردد بر دلت روشن
نشانه در لبش یابی گل در کام پنهانرا

همه زردی نکو کز روز بازار نشاط دی
خزان آراسته اجناس رنگارنگ دکانرا

خزان نبود مگر شوخان گلشن را بهار آمد
که ظاهر کرده هر یک در لباس خویش الوانرا

کف خود را حنا بسته چنار از محض رعنایی
کزین در اضطراب افکنده خوبان گلستانرا

شکسته سرو بهر دست او مانند مشاطه
نگار از برگ و ظاهر کرده نقش و هیئات آنرا

چنار آتش ازان سازد عیان کز غایب شوخی
ز تری نگار بسته سازد خشک دستانرا

سپیدار از حریر لیمویی وز حله اصفر
بسی شرمندگی آورده خورشید درخشانرا

نه برگ توت کز مومست کرده نخل بندیها
ز صنعت نخل بند دهر زیب باغ و بستانرا

بدان هیأت که طوبی را تو گویی برگها رسته
ز شکل ثابت و سیار حسن باغ رضوانرا

چمن از برگ رمان شعله افروزد ولی سازد
درو اخگر مثال حقهای لعل رمانرا

بهر یک حقه بینی صد هزاران لعل رمانی
اگر آری برون زان حقه گوهرهای پنهانرا

ز رشک از قطره های خون که ظاهر کرد ازو گردون
همانا گر همان دم کرده خون آلوده پیکانرا

سماق آتش زده در پشته خود تا که برهاند
ز سرما پشته پروازان اطراف کهستانرا

در اوراق رزان نقاش صنع از خامه حکمت
بروی زر ورق از رنگ لعلی ریخت افشانرا

مگو لعلی مگر از باده لعلست آن افشان
پی ترغیب می درین چنین فصلی حریفانرا

به باغ از بلبل دستان سرا گر چه اثر نبود
مغنی گو بدین مطلع مزین ساز دستانرا

خزان زوراق به ز اکنون که زینت داد بستانرا
خوش آید سرخ رویی از شراب زرد مستانرا

بده ساقی می اصفر به رنگ شعله آذر
که باشد روشنائیها می رنگین دهقانرا

عجب مدفون که از جوی زرش دهقان چو بگشاید
ز خاک آرد برون گویی خواص آب حیوانرا

چه زیبا بکر شوخی کو چو بیرون آید از پرده
درو صد پرده از کافر و شیها اهل ایمانرا

چه خورشیدی که چون از مشرق ساغر شود طالع
برافروزد به شام عیش صد شمع شبستانرا

وگر از روی آتشناکش افتد پرتوی در دل
چو نار موسی افروزد دل ارباب عرفانرا

وگر از لطف بنماید طریق مجلس آرایی
دهد آرایش فردوس اعلی بزم سلطانرا

ولیکن نیک ناید جز به باغی کش خزان سازد
ز اوراق نجوم آساش روشن کاخ ایوانرا

به برگ زعفرانی آبکش خطهای شنگرفی
نشان خون اشک افتد رخ عشاق گریانرا

کند برگ مرود از لعل فامی ناظرانرا هست
مگر می در کدو آورده بود آئین بستانرا

اگر چه نیست آن موسم که از گلها شود گلشن
چه صورت خانه مانی ظهور صنع یزدان را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:فصول اربعه: سرطان
گوهر بعدی:فصول اربعه: بهار
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.