۲۴۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶

جانا اگرت در دل، ز ایزد خبری مانده ست
بخشای بر این بیدل کز وی اثری مانده ست

چون بیخبران ما را مگذار دراین سختی
گر در دل سنگینت، زایزد خبری مانده ست

چون نیست امید وصل آخر نظری فرمای
کز حاصل عشق ما این یک نظری مانده ست

جان خواسته ای از من زان می نکشم پیشت
کز باقی جان در تن بس مختصری مانده ست

از جام لبت ما را بنواز به یک جرعه
کآخر ز نصیب ما در وی قدری مانده ست

تو کار مرا در عشق خواهی سرو سامانی
در دور تو خود کس را، سامان و سری مانده ست؟

گفتی که به غم خوردن الحق جگری داری
باخوی جگر خوارت ما را جگری مانده ست؟

می ناز به نظم من زیرا که همی نازد
هر جا که به عالم در، صاحب نظری مانده ست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.