هوش مصنوعی:
این متن یک شعر عاشقانه است که در آن شاعر به توصیف عشق و زیبایی معشوق میپردازد. او از عناصر طبیعت مانند باد، گلزار، بلبل و سرو برای بیان احساسات خود استفاده میکند. شاعر از غم هجران، دیوانگی عشق و تأثیرات آن بر جان و دل سخن میگوید. همچنین، از زیباییهای معشوق مانند زلف، خط و روی او به زیبایی یاد میکند.
رده سنی:
16+
این شعر حاوی مضامین عاشقانه و احساسی عمیق است که ممکن است برای مخاطبان زیر 16 سال قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و تشبیههای پیچیده ممکن است برای سنین پایین دشوار باشد.
شمارهٔ ۷
حس جهانگیر تو مملکت جان گرفت
کفر سر زلف تو عالم ایمان گرفت
دل چو نسیم تو یافت، جامه به صدجا درید
دیده چو روی تودید ترک دل و جان گرفت
جان بشد و آستین بر من مسکین فشاند
دل شد و یکبارگی دامن جانان گرفت
جامه ی جان پاره شد، در تن من از غمت
تا غم هجرت مرا باز گریبان گرفت
درهوس عشق تو خانه برانداخت صبر
عقل ز دیوانگی راه بیابان گرفت
گر سر من شد به باد در غم تو گو برو
کز پی یک مختصر ترک تو نتوان گرفت
گشت پریشان دلم در هوس زلف تو
تا وطن خود در آن زلف پریشان گرفت
دست صبا بر رخ زلف چو چوگانت زد
گوی زنخدانت را، در خم چوگان گرفت
گر خط تو خضر نیست از چه سبب چون خضر
آبخور خویش را چشمه ی حیوان گرفت
لعل تو خود عالمی داشت به زیر نگین
باز به منشور خط ملک سلیمان گرفت
نوبت پنجم بزد حسن تو در شش جهت
هفت فلک بر درش پایه ی دربان گرفت
روی تو شد در کمال ماه شب چارده
لیک خسوف خطت در مه تابان گرفت
بر زنخ آورده ای سوز دل من وزآن
دود دل من ترا گرد زنخدان گرفت
سرو میان چمن، می کند آغاز رقص
تا قد تو شیوه ی، سرو خرامان گرفت
بوی سر زلف تو باد به گلزار برد
بلبل مست آن زمان راه گلستان گرفت
تا پسر همگر است بلبل باع سخن
از نفسش عندلیب نغمه و دستان گرفت
در صفت حسن تو طبع غزل گوی او
طیره اعشی نمود عادت حسان گرفت
از نظر مهر تو آینه ای شد دلش
کآینه آسمان روشنی از آن گرفت
کفر سر زلف تو عالم ایمان گرفت
دل چو نسیم تو یافت، جامه به صدجا درید
دیده چو روی تودید ترک دل و جان گرفت
جان بشد و آستین بر من مسکین فشاند
دل شد و یکبارگی دامن جانان گرفت
جامه ی جان پاره شد، در تن من از غمت
تا غم هجرت مرا باز گریبان گرفت
درهوس عشق تو خانه برانداخت صبر
عقل ز دیوانگی راه بیابان گرفت
گر سر من شد به باد در غم تو گو برو
کز پی یک مختصر ترک تو نتوان گرفت
گشت پریشان دلم در هوس زلف تو
تا وطن خود در آن زلف پریشان گرفت
دست صبا بر رخ زلف چو چوگانت زد
گوی زنخدانت را، در خم چوگان گرفت
گر خط تو خضر نیست از چه سبب چون خضر
آبخور خویش را چشمه ی حیوان گرفت
لعل تو خود عالمی داشت به زیر نگین
باز به منشور خط ملک سلیمان گرفت
نوبت پنجم بزد حسن تو در شش جهت
هفت فلک بر درش پایه ی دربان گرفت
روی تو شد در کمال ماه شب چارده
لیک خسوف خطت در مه تابان گرفت
بر زنخ آورده ای سوز دل من وزآن
دود دل من ترا گرد زنخدان گرفت
سرو میان چمن، می کند آغاز رقص
تا قد تو شیوه ی، سرو خرامان گرفت
بوی سر زلف تو باد به گلزار برد
بلبل مست آن زمان راه گلستان گرفت
تا پسر همگر است بلبل باع سخن
از نفسش عندلیب نغمه و دستان گرفت
در صفت حسن تو طبع غزل گوی او
طیره اعشی نمود عادت حسان گرفت
از نظر مهر تو آینه ای شد دلش
کآینه آسمان روشنی از آن گرفت
وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.