۲۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵

کجا از دوزخ اندیشد تنی کز مهر تو سوزد
چرا یاد بهشت آرد دلی کز مهرت افروزد

گر افلاطون شود زنده شود شیدا و چون بنده
ز عشق آن لب و خنده زلفظش ابجد آموزد

روا باشد به جان تو که در دور زمان تو
دل نامهربان تو ز جانم وام کین تو زد

دل آزارا جگر سوزا بسا شبها بسا روزا
دلم با عشق جان سوزا به راهت دیده بر دوزد

ز وصلت گر شوم خرم مگر یکدم ز نم بی غم
بسا شادی کزان یکدم دل پر دردم اندوزد

منم کز رنج بیداری به روز آرم شب تاری
بدین خواری بدین زاری دلت بر من نمی سوزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.