۲۲۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۷

بردی دل من ز چشم مخمور
ای چشم بدان ز چشم تو دور

چشمت مرساد چشم کامروز
در چشم منی چو چشمه نور

ای چشم و چراغ من نگوئی
تا چشم تو از چه گشت مخمور

تا بر رخ تو فتاد چشمم
یک لحظه نئی ز چشم من دور

از چشم بدان بترس زنهار
ای گشته به چشم خویش مغرور

بی چشم تو چشم مجد همگر
شد چشمه خون و هست معذور
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.