۲۰۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۰

خدایگانا آنی که شمع دولت تو
چراغ و مشعله چرخ را کند روشن

چو شمع بر تن من نعمت تو بر توست
نطاق و جبه و دستار تا به پیراهن

حکایت شب دوشین و شمع و طشت طلا
که کرد همره این تیره رای شاه زمن

ز رشک شعله نورش که بر فلک می رفت
هزار بار فزون سوخت ماه را خرمن

ز روشنائی او شد چو بزم کیخسرو
سرای بنده که بد تیره چون چه بیژن

شبم که بود چو امید دشمنت تاریک
به دولت تو چو روز و دلت بشد روشن

کنون ز حسرت آن بارگه که باقی باد
همی گدازد و می ریزد اشک در دامن

هوای گلشن و دیدار شاه می طلبد
که خوش بود رخ زیبا و شمع در گلشن

لگن نفاست جوهر نمود و کرد ابا
ز خانه ای که ز سنگ اندر او بود هاون

چو جنس خویش ندید و ز جفت ماند جدا
شکسته خواست شد از غایت عنا و حزن

ز من معاودت طشت خانه می طلبد
چنانکه میل جواهر بود سوی معدن

بماند شمعش در بنده خانه فی الجمله
ولیک باز سوی طشت خانه تاخت لگن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.