۱۹۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰

چه شد گاهی بحرفی آن دو لعل دلگشا بگشا
اگر از بهر ما نگشائی از بهر خدا بگشا

ز پهلوی تو عمری شد گشادی آرزو دارم
اگر خواهی که بگشاید دلم بند قبا بگشا

نخواهم رفت جائی مرغ دست‌آموز صیادم
دوروزی از برای امتحان بندم ز پا بگشا

گشائی عقده‌ام هر گه گشادش مصلحت دانی
نمیگویم من از کارم گره بگشای یا مگشا

اگرچه عقده از خاطری نگشوده هرگز
گره از خاطر مشتاق از بهر خدا بگشا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.