۲۳۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹

درون غنچه دل خار خاری کرده‌ام پیدا
همانا باز عشق گل عذاری کرده‌ام پیدا

بلب سرچشمه نوشی بقد سرو قباپوشی
به تن شایسته بوس و کناری کرده‌ام پیدا

ننازم چون بنقش پای او کامد ببالینم
که دشمن کور کن مشت غباری کرده‌ام پیدا

بری با سبز خطی گر شب و روزی بسر دانی
چه خوش روزی چه خرم روزگاری کرده‌ام پیدا

نترسم از مصاف خصم کز هر موجه اشکی
بخون لب تشنه تیغ آبداری کرده‌ام پیدا

بود از یاد شام خطی و صبح بناگوشی
که از هم تیره‌تر لیل و نهاری کرده‌ام پیدا

به بین فصل خوشم را کز تو چون نخل خزان دیده
ز رنگ‌آمیزی حسرت بهاری کرده‌ام پیدا

دل دل‌کندگان از جان بدست و شاخ گل بر سر
شه صاحب نگین تاج‌داری کرده‌ام پیدا

بترس از اشگ گرمم سنگدل بیداد کمتر کن
که درصد خرمن آتش‌زن شراری کرده‌ام پیدا

چسان مشتاق جانم ناید از هجرش بلب بنگر
که چون از فرقتش احوال زاری کرده‌ام پیدا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.