۲۲۲ بار خوانده شده
بس که بر دل زخم جور از خاروخس باشد مرا
در گلستان حسرت کنج قفس باشد مرا
گر به پای ناقهات قدر جرس باشد مرا
از شعف نالم درین ره تا نفس باشد مرا
شمعم و فارغ ز هر آتش که بهر سوختن
شعله ی آهی تمام عمر بس باشد مرا
نالهام خواهد رهاند از قید هستی چون سپند
عاقبت فریاد من فریاد رس باشد مرا
می کشند از من حریفان دردسر این است و بس
نشئه ای گر چون شراب نیمرس باشد مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
در گلستان حسرت کنج قفس باشد مرا
گر به پای ناقهات قدر جرس باشد مرا
از شعف نالم درین ره تا نفس باشد مرا
شمعم و فارغ ز هر آتش که بهر سوختن
شعله ی آهی تمام عمر بس باشد مرا
نالهام خواهد رهاند از قید هستی چون سپند
عاقبت فریاد من فریاد رس باشد مرا
می کشند از من حریفان دردسر این است و بس
نشئه ای گر چون شراب نیمرس باشد مرا
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.