۲۳۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳

صبح شد ساقی بشو ز آیینه رو زنگ خواب
جام زرین را به دور انداز همچون آفتاب

تشنه ی فیضی منه جام می از کف تا به هم
الفت شیر و شکر دارند صبح و ماهتاب

زاهد و سجاده ی تقوی الی یوم النشور
دست ما و دامن ساقی الی یوم‌الحساب

چهره منما یا مکن منع من از دیدن که هست
تشنه کامی را نمودن آب و کردن منع آب

سقف گردون پست و عالم کم فضا من تنگ دل
تا به کی باشم خدایا در پس این نه حجاب

جذبه ی شوقی که از نه جوشن گردون دمی
بگذرم پران تر از تیر دعای مستجاب

یا به فراش قضا فرما که بالاتر زند
دامن این لاجوردی خیمه ی زرین طناب

یا به معمار قدر بر گو که گرداند وسیع
کوچه ی این عالم کم وسعت پرپیچ و تاب

یا بفرما عشق بالادست محمل بسته را
کین قدر آتش نیفروزد به دل های کباب

خورده خون‌دل فکاران آن دو لعل نیم‌رنگ
برده خواب بی‌قراران آن دو چشم نیم‌خواب

ریخت تا از کلک مشتاق این غزل مطرب نواخت
با نوای ارغنون در بزم آهنگ رباب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.