۲۰۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۴

جز عشق که اشرف بود از جمله کمالات
دیگر بکمالی نتوان کرد مباهات

جویم بدعا چندت و خوانم بمناجات
من ذره تو خورشید من و وصل تو هیهات

ماجمله بتو قایم و تو قایم با لذات
تو شخصی و ما عکس تو عالم همه مرآت

از طلعت یار است ظهور همه عالم
خورشید بود آینه جلوه ذرات

بیخود همه کونین ز صهبای صفاتند
تا چیست شرابی که بود در قدح ذات

گردد سرم آسوده ز سودای تو حاشا
فارغ شودم دل ز تمنای تو هیهات

هرگز دل موری مخراش ار نتوانی
اول به کف آری سپر تیغ مکافات

گر باده باندازه خوری نیست و بالت
این نکته چه خوش گفت به من پیر خرابات

حیرانیم از عشق کنون نیست که عمریست
در بازی شطرنج محبت شده‌ام مات

مشتاق من و خدمت میخانه که در عشق
نه عقده‌ام از زهد گشاید نه ز طامات
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.