۲۱۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۴

نه صیدی جان برد از صیدگاه چشم فتانت
نه تیری کم شود از ترکش پرتیر مژگانت

ندارد چشمه وصلت نشان چون نسپرد جانرا
خضر هم تشنه لب در جستجوی آب حیوانت

مکن دست رقیبان را به خود گستاخ میترسم
گل از بسیاری گلچین نماند در گلستانت

نجویم بهر گلگشت چمن از قید آزادی
که خوشتر باشدم از طرف گلشن کنج زندانت

تو دادم میدهی داد از تو گر خواهم دریغ اما
ندارم دست گستاخی که آویزم بدامانت

تغافل پیشه یارا چون ننالم از تو دیری شد
که محرومم ز جور آشکار و لطف پنهانت

تو از می با حریفان در چمن سرخوش چه غم داری
که از حسرت دهد مشتاق جان در کنج زندانت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.