۲۰۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۲

پائی بپای دشت نوردم نمیرسد
گردی به گرد بادیه گردم نمیرسد

حال مرا شنید و نپردازدم بحال
دردم باو رسید و بدردم نمیرسد

داند مریض خویشم و آسوده خواندم
من در گمان اینکه بدردم نمیرسد

باد خزان گلشن خویشم جدا ز تو
آفت بباغی از دم سردم نمیرسد

خون گریم از غم تو و داغم که هیچ رنگ
از اشگ سرخ بر رخ زردم نمیرسد

مشتاق درد نامه عشاق خوانده‌ام
افسانه‌ای بقصه دردم نمیرسد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.