۲۲۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۴

سازوبرگ طرب از ساغر و مینا نشود
شاهدی تا نبود عیش مهیا نشود

بی‌تو از سیل سرشکی که به مژگان دارم
نیست در عهد من آنشهر که صحرا نشود

بسکه از جوش دلم اشگ بخود مینالد
نیست در چشم من آنقطره که دریا نشود

دل روشن رسدش از در و دیوار شکست
صرفه سنگ در آنست که مینا نشود

منکه در خون کشدم ناخن بیمت چون تیغ
به که از رشته کارم گرهی وا نشود

از من گم شده جوئی چه نشان در ره عشق
هرکه گم گشت درین بادیه پیدا نشود

مگذر از خاک در پیر خرابات کجاست
کشد آن کور که این سرمه و بینا نشود

عزم رفتن نکنم هرگز از آنکو مشتاق
که مرا پاس وفا سلسله پا نشود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.