۱۹۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۳

مرا بخت سبز از فلک دوش بود
که آن سرو نازم در آغوش بود

ز غمخواری وصل او در دلم
غم هر دو عالم فراموش بود

نگاهش بمن در سوال و جواب
سراپا زبان جمله تن گوش بود

چگویم پس از هجر از وصل وی
که آن جمله نیش این همه نوش بود

لبش داشت صد رنگ با من سخن
نه چون غنچه از ناز خاموش بود

ز صهبای وصلش دلم تا سحر
برنگ خم باده در جوش بود

ز سیل سرشکم چو شبهای هجر
گهی تا کمرگاه و تا دوش بود

چه فیض امشب از وصل مشتاق دید
کز این باده تا صبح بیهوش بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.