۱۸۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۸

زآن مبتلای هجرت عشرت طلب نباشد
کز پی شب غمت را روز طرب نباشد

سرگرم آتش عشق در هیچ شب نباشد
گو تا بروز چون شمع در تاب و تب نباشد

غیر از دیار عشق و جز کوی مهوشان نیست
جائی که روز نبود آنجا که شب نباشد

درد طلب گرش هست طالب رسد بمطلوب
گو در ره تو ما را پای طلب نباشد

نخلی که کام تلخی شیرین نگردد از وی
حاصل چه زین که بارش غیر از رطب نباشد

بزم رقیب روشن دور از تو تیره اینجاست
جائی که نور و ظلمت از روز شب نباشد

در کشور محبت عشرت مجو که آنجا
ساز و نشاط نبود برگ و طرب نباشد

افکن بدوست مشتاق کارت که غیرتسلیم
از بنده پیش مولا شرط ادب نباشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.