۲۰۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۹

نیست وقتی که مرا جان بر جانان نشود
چون شود در بر جانان ز دل و جان نشود

نه بزرگیست بدولت که همه عالم را
آرد ار زیر نگین دیو سلیمان نشود

گفتیم مرگ بود چاره هجران ترسم
جان سختی دهم و مشکلم آسان نشود

نبودش تنگ دل عشق شکفتن ورنه
غنچه‌ای نیست درین باغ که خندان نشود

گفت کامت ندهم تا ندهی جان ترسم
آخر از شومی بخت این شود و آن نشود

نیستی آب حیاتست بگوئید که خصر
قطره زن در طلب چشمه حیوان نشود

به شدی کوش که بهتر شوی ارنه ستمست
قطره گوهر شود و گوهر غلطان نشود

خود بخود کفر محبت شود آخر ایمان
کافر عشق تو گیرم که مسلمان شود

بس چراغی زپی سوختن ما مشتاق
گو شب تیره پروانه چراغان نشود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.