۲۳۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۷

جادربر من کرده نگاری نه و هرگز
در دامن من افتاده شکاری نه و هرگز

خرم دل ما گشته ز یاری و نه و هرگز
بوداست درین باغ بهاری نه و هرمگز

گفتی که در آغوش تو جا کرده درین باغ
شمشاد قدی لاله عذاری نه و هرگز

اشکم که برآورده هزار آینه از زنگ
از خاطر من شسته غباری نه و هرگز

اندیشه ز سوز دل ما سوختگان چیست
از آتش ما جسته شراری نه و هرگز

تیری بود آهم که درین دشت پر از صید
رنگین شده از خون شکاری نه و هرگز

جائی به از اقلیم عدم نیست که آنجا
یاری شود آزرده ز یاری نه و هرگز

در کوی محبت که روا نیست تظلم
در دامنی آویخته خاری نه و هرگز

مست از می عشقی شده مشتاق که آرد
مستیش ز دنبال خماری نه و هرگز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.