۲۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۶

گرنه از وصل تو در هجر گهی یاد کنم
بچه تقریب دگر خاطر خود شاد کنم

کودک مکتب عشقم بجفا خوش دارم
هرگز اندیشه کی از سیلی استاد کنم

گر ز جور تو خموشم ز شکیبائی نیست
نیست آن قوتم از ضعف که فریاد کنم

من نه آنم که بود طالع وصل تو مرا
از نگاهی بخیالی دل خود شاد کنم

خود بدام افکنم از ذوق اسیری خود را
نیم آن صید که خون در دل صیاد کنم

از خرابی شده آن گنج نهان را مسکن
دل ویران شده را بهر چه آباد کنم

هیچ باک از ستم یار ندارم مشتاق
بلبلم کی ز گل اندیشه بیداد کنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.