۱۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۳

شب هجران سرآمد آمدی روز وصالست این
من و وصل تو می‌بینم بخوابت یا خیالست این

چو نبود بر درخت آرزوی کهنه و نو را
چه حاصل گر کهن نخلست آن ور نونهالست این

گذشتم از می صافی ز خون پیمانه پر کردم
که بر دردی کش عشقت حرامست آن حلالست این

مکن صورت‌پرستی گر نخواهی در بلا افتی
که دام و دانه‌اند اینها نه زلفست آن نه خالست این

تو زاهد باش جویای ورع بر ما مزن طعنه
نمیخواهیم ما جز عشق اگر نقص ار کمالست این

حدیث دوزخ و جنت که گوید واعظ شهرت
اشارت از فراقست آن بشارت از وصالست این

برویش هرکه چشم افکند و دید ابروی او گفتا
نه آن روی و نه این ابروست ما هست آن هلالست این

گرآئی سوزم از شوق ارنیائی میرم از حسرت
نه تاب وصلم و نه طاقت هجران چه حالست این

زبان بوالهوس به زین زبان صد ره که من دارم
که گاه عرض مطلب بی‌درنگست آن و لالست این

توانم مردن اما بیتو یکدم صبر نتوانم
که بیتاب غمت را ممکن است آن و محالست این

دلم از ناله مشتاق خو نشد بلبلی هرگز
باین زاری نمی‌نالد چه مرغ عجز نالست این
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.