۲۰۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۸

کشد گر هر دمم صدبار افزون کن خدای من
بمن جور و جفای او باو مهر و وفای من

براه عشق گوید پیرو من از قفای من
که سرگردان‌تر است از من درین ره رهنمای من

ببزمت غیر و من در کنج غم یگره چه خواهد شد
که من باشم بجای او و او باشد بجای من

من و دل کشته تیغ جفایت گوشه چشمی
که آن باشد بهای خون او این خوبهای من

چسان از قید عشق او رهم کاین رشته را باشد
سری در دست صیاد و سری دیگر بپای من

ز کارم عقده هجران بیا بگشا که نتواند
گشاید مشکل من جز تو کس مشکل‌گشای من

بمن یار و منش نشناسم از حیرت چه حالست این
که من بیگانه او باشم و او آشنای من

ز نخل آرزو اکنون نیم بی‌بهره کی بودی
نوا زین گلبن بی‌برگ مرغ بینوای من

نیم شایسته تا خواهم وصالت از خدا ورنه
ز کف ناجسته آید بر نشان تیر دعای من

همان به کز فغان مشتاق لب بندم درین وادی
که هرگز نشنود محمل‌نشین بانک درای من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.