۱۸۵ بار خوانده شده
هست چشمم ز غمت قلزم طوفان زائی
که بود در دل هر قطره او دریائی
چشم ما و دل پرخون که بمیخانه عشق
ساغری را نرسد قطرهای از مینائی
دل من پر ز هوایت سرم از سودایت
هر دلی را هوسی هر سری و سودائی
منم آن دانه درین مزرعه کز طالع خشک
قسمت من نبود قطرهای از دریائی
از سر کوی تو داند ز چه نتوانم رفت
هرکه دستی بودش بر دل و در گل پائی
منم آن فاخته کز ناله زارم پیداست
که جدا ماندهام از سرو سهی بالائی
آه از شهر پرآشوب محبت مشتاق
که درین شهر بهر کوچه بود غوغائی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
که بود در دل هر قطره او دریائی
چشم ما و دل پرخون که بمیخانه عشق
ساغری را نرسد قطرهای از مینائی
دل من پر ز هوایت سرم از سودایت
هر دلی را هوسی هر سری و سودائی
منم آن دانه درین مزرعه کز طالع خشک
قسمت من نبود قطرهای از دریائی
از سر کوی تو داند ز چه نتوانم رفت
هرکه دستی بودش بر دل و در گل پائی
منم آن فاخته کز ناله زارم پیداست
که جدا ماندهام از سرو سهی بالائی
آه از شهر پرآشوب محبت مشتاق
که درین شهر بهر کوچه بود غوغائی
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.