۱۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲۱

خرامان بود دردامان کوهی کبک طنازی
که ناگه از هوا آمد صدای بال شهبازی

دلش در بر طپان شد رفت قوت از پروبالش
نه پای رفتنش از بیم جان نه بال پروازی

زبی‌تابی نهان شد در پس سنگی وزین غافل
که باشد در کمین آنجا کمان شخ ناوک‌اندازی

که پرکش کرده تیری ناگهان بر پهلویش آمد
برآورد از شکاف سینه مجروح آوازی

که هر مرغی که صیاد اجل باشد بدنبالش
شود هر نقش پایش گاه جستن چنگل بازی

قضا را جز رضا مشتاق نبود چاره دیگر
بیا بشنو ز من این نکته را گر محرم رازی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.