هوش مصنوعی:
این متن روایتگر داستانی تاریخی است که در آن پور زیاد، فردی شریر و فاسد، به حصین نمیر دستور میدهد تا به قادسیه برود و راه را بر سپاه دین ببندد. سپس نامهای از مسلم نامدار به مردان کوفه میرسد که در آن از بیعت آنان با پسر عم مسلم خبر میدهد. عبدالله یقطرش، پیامرسان شاه، نامه را به کوفه میبرد، اما توسط حصین نمیر دستگیر میشود. عبدالله برای جلوگیری از افتادن نامه به دست دشمن، آن را پاره کرده و میخورد. حصین نمیر عصبانی شده و عبدالله را نزد پور زیاد میفرستد.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم پیچیده تاریخی و مذهبی است و ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، برخی واژگان و اصطلاحات قدیمی ممکن است نیاز به توضیح داشته باشند.
بخش ۸۹ - فرستادن امام عبدالله یقطر را با نامه به کوفه
چو آگاهی آمد به پور زیاد
همان بد گهر زاده ی پر فساد
که از مرز بطحا سوی کوفه راه
سپرده است دارای دین با سپاه
به بر خواند آن نابکار شریر
همان زشت اختر حصین نمیر
بدو گفت رو با سپاهی دمان
به سر منزل قادسیه بمان
سرراه بر شاه بند استوار
مهل تا سوی کوفه آرد گذار
سوی قادسیه مر آن زشت خوی
روان گشت با لشگری کینه جوی
چو در بطن رمه شهنشه رسید
درآن سرزمین با سپاه آرمید
به فرموده ی شاه فرخ دبیر
رقم زد زمشک سیه برحریر
که ای شیر مردان کوفه دیار
نوشته مرا مسلم نامدار
که درکوفه باآن پسر عم من
نمودید بیعت همه انجمن
من اینک به همراه یاران خویش
بدان سوی ره برگرفتیم پیش
بود مسلم آن صفدر پاکرای
یکی تیغ ازتیغ های خدای
نمایید برگرد او انجمن
که فرمان او هست فرمان من
ببرخواند پیکی سپس تیزگام
که عبدالله یقطرش بود نام
که با شاه لب تشنه همشیر بود
به هر کار باهوش و تدبیر بود
بدوگفت کاین نامه ی نامدار
ببر سوی مردان کوفه دیار
فرستاده ی بگرفت و منزل برید
بدو گشت چون قادسیه پدید
گرفتند او را گروه شریر
چو دیدش بد اختر حصین نمیر
بدانست کان مرد نام آور است
سوی کوفه ازشه پیام آور است
همی خواست تا نامه ی شاه ازوی
ستاند مرآن زشت نا پاکخوی
چو عبداله آن کار نظاره کرد
پی مصلحت نامه را پاره کرد
به دندان بخایید و بردش فرو
درود ازخدا و پیمبر براو
چو اهریمن این دید آمد به جوش
بسی ناسزا گفت آن تیره پوش
فرو بست بازوی مردانه اش
فرستاد زی پور مرجانه اش
چو ابن زیاد تبه روزگار
شد آگاه ازکار آن نامدار
همان بد گهر زاده ی پر فساد
که از مرز بطحا سوی کوفه راه
سپرده است دارای دین با سپاه
به بر خواند آن نابکار شریر
همان زشت اختر حصین نمیر
بدو گفت رو با سپاهی دمان
به سر منزل قادسیه بمان
سرراه بر شاه بند استوار
مهل تا سوی کوفه آرد گذار
سوی قادسیه مر آن زشت خوی
روان گشت با لشگری کینه جوی
چو در بطن رمه شهنشه رسید
درآن سرزمین با سپاه آرمید
به فرموده ی شاه فرخ دبیر
رقم زد زمشک سیه برحریر
که ای شیر مردان کوفه دیار
نوشته مرا مسلم نامدار
که درکوفه باآن پسر عم من
نمودید بیعت همه انجمن
من اینک به همراه یاران خویش
بدان سوی ره برگرفتیم پیش
بود مسلم آن صفدر پاکرای
یکی تیغ ازتیغ های خدای
نمایید برگرد او انجمن
که فرمان او هست فرمان من
ببرخواند پیکی سپس تیزگام
که عبدالله یقطرش بود نام
که با شاه لب تشنه همشیر بود
به هر کار باهوش و تدبیر بود
بدوگفت کاین نامه ی نامدار
ببر سوی مردان کوفه دیار
فرستاده ی بگرفت و منزل برید
بدو گشت چون قادسیه پدید
گرفتند او را گروه شریر
چو دیدش بد اختر حصین نمیر
بدانست کان مرد نام آور است
سوی کوفه ازشه پیام آور است
همی خواست تا نامه ی شاه ازوی
ستاند مرآن زشت نا پاکخوی
چو عبداله آن کار نظاره کرد
پی مصلحت نامه را پاره کرد
به دندان بخایید و بردش فرو
درود ازخدا و پیمبر براو
چو اهریمن این دید آمد به جوش
بسی ناسزا گفت آن تیره پوش
فرو بست بازوی مردانه اش
فرستاد زی پور مرجانه اش
چو ابن زیاد تبه روزگار
شد آگاه ازکار آن نامدار
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۸۸ - آمدن وهب ابن عبدالله کلبی با مادرش در منزل ثعلبیه
گوهر بعدی:بخش ۹۰ - گفتگوی پور مرجانه با بردار رضاعی امام(ع)عبدالله یقطر و شهادت آن بزرگوار
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.