هوش مصنوعی:
در این متن، حبیب مظاهر از یاران شاه، پس از مشاهده برتری عددی سپاه کوفه، نزد خداوند دین راز میگشاید و از او اجازه میخواهد تا از میان قوم خود که در مردی و فر و زور برترند، یارانی برای یاری شاه انتخاب کند. پس از دریافت اجازه، نزد قوم خود بازمیگردد و آنها را به یاری شاه تشویق میکند. نود مرد رزمآور انتخاب شده و به سپاه شاه میپیوندند. در نبردی که میان آنها و سپاه کوفه درمیگیرد، یاران حبیب پیروز میشوند و دشمن را فراری میدهند. حبیب سپس نزد شاه بازمیگردد و او را از جزئیات نبرد آگاه میسازد.
رده سنی:
14+
این متن دارای مضامین حماسی و تاریخی است و ممکن است برای کودکان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، وجود صحنههای نبرد و مفاهیم دینی پیچیدهتر، آن را برای نوجوانان و بزرگسالان مناسبتر میسازد.
بخش ۱۱۱ - رفتن حبیب مظاهر به آوردن طایفه ای بنی اسد
شنیدم در آن دشت با شهریار
سپه بد هزار و پیاده هزار
دهم شب که شه کردشان آزمون
به گردش نماندند ازصد فزون
بد انسان که خواهد شدن گفته باز
چو هنگام آن زین پس آید فراز
حبیب مظاهر ز یاران شاه
چو دید آن فزونی ز کوفی سپاه
سوی داور دادگر شد روان
خم آورد بالا چو شاخ نوان
چنین با خداوند دین راند راز
که قوم من ای شاه گیتی طراز
دراین سرزمین اند نزدیک و دور
فزونند درمردی و فر و زور
همه با من ای رهنمای جهان
زیک پروزند وز یک دودمان
بفرمای دستوری ام کاین زمان
شوم نزد آن نامداران چمان
ازایشان یکی بهره یار آورم
به لشگرگه شهریار آورم
شه حیدری فر جوازش بداد
روان گشت پیر خردمند شاد
چو نزدیک خیل خود آمد فراز
شدندش اسد گوهران پیشباز
بسی در برش پوزش آراستند
همه عذر شرمنده گی خواستند
که شاد آمدی ای شبان رمه
تو را بنده گانیم از جان همه
ستاده همه تا چه فرمان دهی
که مان مهتر قوم و پیر رهی
به ایشان چنین گفت فرخ حبیب
که ای دوده را تن به تن فر و زیب
شما گر بخواهید روز شمار
زخشم خدا آمدن رستگار
پناه جهان اندرین سرزمین
غریب است و بی یاور و بی معین
به لشگر گهش روی یاری نهید
به مردانگی پیش او جان دهید
چو لختی به اندرزشان لب گشاد
به پوزش بگفتند کای پیر راد
همه کهترانیم و بر ما بزرگ
تویی ای سرافراز – پیر سترگ
به فرمان تو گوش بنهاده ایم
سرو پیکر جان تو را داده ایم
شنید این چو از دوده فرزانه مرد
ستایش به هر یک بی اندازه کرد
نود مرد رزم آور تیغ دار
گزین کرد از آنان پی کارزار
به همره بیاورد و بسپرد راه
که پیوسته گردد به یاران شاه
ستمکار بن سعد ناپاکزاد
گروهی ز لشگر به ازرق بداد
فرستاد زی رزم آنان دمان
ابا نیزه و تیغ و تیر وکمان
چو دیدند نامی جوانان خیل
که آمد سپاهی به کردار سیل
کشیدند ازدل چوتندر خروش
پی رزم آنان سپردند هوش
به هم بر دو رویه سپه تاختند
دم گاودم پر نوا ساختند
چو لختی نمودند با هم نبرد
به چرخ ازسم اسبشان خاست گرد
به یاران فرخنده گوهر حبیب
زکوفی سواران درآمد نهیب
هم از بد سگالان تنی صد نگون
به خاک آمدند از فراز هیون
چو دیدند یاران پاکیزه رای
که درجنگ دشمن ندارند پای
ز رزم بداندیش رخ تافتند
سوی بنگه خویش بشتافتند
حبیب سرافراز زینسان چو دید
سوی لشگر شاه تنها چمید
به شه گفت زان کوشش وکارزار
هم از کار آنان که آورد یار
شهنشه از آن داستان عجب
شگفتی به لا حول بگشاد لب
سپه بد هزار و پیاده هزار
دهم شب که شه کردشان آزمون
به گردش نماندند ازصد فزون
بد انسان که خواهد شدن گفته باز
چو هنگام آن زین پس آید فراز
حبیب مظاهر ز یاران شاه
چو دید آن فزونی ز کوفی سپاه
سوی داور دادگر شد روان
خم آورد بالا چو شاخ نوان
چنین با خداوند دین راند راز
که قوم من ای شاه گیتی طراز
دراین سرزمین اند نزدیک و دور
فزونند درمردی و فر و زور
همه با من ای رهنمای جهان
زیک پروزند وز یک دودمان
بفرمای دستوری ام کاین زمان
شوم نزد آن نامداران چمان
ازایشان یکی بهره یار آورم
به لشگرگه شهریار آورم
شه حیدری فر جوازش بداد
روان گشت پیر خردمند شاد
چو نزدیک خیل خود آمد فراز
شدندش اسد گوهران پیشباز
بسی در برش پوزش آراستند
همه عذر شرمنده گی خواستند
که شاد آمدی ای شبان رمه
تو را بنده گانیم از جان همه
ستاده همه تا چه فرمان دهی
که مان مهتر قوم و پیر رهی
به ایشان چنین گفت فرخ حبیب
که ای دوده را تن به تن فر و زیب
شما گر بخواهید روز شمار
زخشم خدا آمدن رستگار
پناه جهان اندرین سرزمین
غریب است و بی یاور و بی معین
به لشگر گهش روی یاری نهید
به مردانگی پیش او جان دهید
چو لختی به اندرزشان لب گشاد
به پوزش بگفتند کای پیر راد
همه کهترانیم و بر ما بزرگ
تویی ای سرافراز – پیر سترگ
به فرمان تو گوش بنهاده ایم
سرو پیکر جان تو را داده ایم
شنید این چو از دوده فرزانه مرد
ستایش به هر یک بی اندازه کرد
نود مرد رزم آور تیغ دار
گزین کرد از آنان پی کارزار
به همره بیاورد و بسپرد راه
که پیوسته گردد به یاران شاه
ستمکار بن سعد ناپاکزاد
گروهی ز لشگر به ازرق بداد
فرستاد زی رزم آنان دمان
ابا نیزه و تیغ و تیر وکمان
چو دیدند نامی جوانان خیل
که آمد سپاهی به کردار سیل
کشیدند ازدل چوتندر خروش
پی رزم آنان سپردند هوش
به هم بر دو رویه سپه تاختند
دم گاودم پر نوا ساختند
چو لختی نمودند با هم نبرد
به چرخ ازسم اسبشان خاست گرد
به یاران فرخنده گوهر حبیب
زکوفی سواران درآمد نهیب
هم از بد سگالان تنی صد نگون
به خاک آمدند از فراز هیون
چو دیدند یاران پاکیزه رای
که درجنگ دشمن ندارند پای
ز رزم بداندیش رخ تافتند
سوی بنگه خویش بشتافتند
حبیب سرافراز زینسان چو دید
سوی لشگر شاه تنها چمید
به شه گفت زان کوشش وکارزار
هم از کار آنان که آورد یار
شهنشه از آن داستان عجب
شگفتی به لا حول بگشاد لب
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۱۰ - آمدن حبیت ابن مظاهر و مسلم بن عوسجه
گوهر بعدی:بخش ۱۱۲ - ذکر رسیدن نامه ی ابن زیاد بدبنیاد به عمر بن سعد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.