هوش مصنوعی:
در این متن، گفتوگویی بین شبی راد (فرزند خیرالبشر) و عمر (سالار کوفیان) توصیف شده است. شبی راد عمر را به مذاکره دعوت میکند تا از اختلافات بین دو لشکر بکاهند. عمر با همراهی گروهی از کوفیان به ملاقات میآید. شبی راد از عمر میپرسد چرا با او دشمنی میکند و از او میخواهد به جای دشمنی، به او بپیوندد تا مورد لطف خداوند قرار گیرد. عمر در پاسخ نگرانیهای خود را از عواقب پیوستن به شبی راد بیان میکند، از جمله ترس از انتقام یزید. شبی راد به او وعدههایی میدهد، اما عمر نمیپذیرد. در پایان، شبی راد از عمر روی برمیگرداند و هر یک به لشکر خود بازمیگردند.
رده سنی:
15+
این متن دارای مفاهیم پیچیده تاریخی و مذهبی است و ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، برخی از واژگان و اصطلاحات استفادهشده نیاز به دانش پیشینهای از تاریخ و ادبیات فارسی دارند.
بخش ۱۱۴ - انجمن فرمودن امام(ع)با عمر بن سعد ملعون درمیان دو لشگر و چگونگی آن حال
شبی راد فرزند خیرالبشر
هیونی فرستاد سوی عمر
که ای کوفیان را سرانجمن
زلشگر بپیمای ره سوی من
بیا تا میان دو لشگر به هم
نشینیم و گوییم ازبیش وکم
فرستاد ه آمد به کردار باد
پیام شهنشه به دژخیم داد
عمر اندر آن تیره شام سیاه
سوی لشگر شاه پیمودراه
به همراه آن زنشت تیره روان
تنی بیست ازکوفیان شد روان
پرستنده گان جای پرداختند
میان دو صف مسند انداختند
شهنشاه و سالار کوفی سپاه
نشستند باهم درآن جایگاه
تو با این شناسایی ازدشمنی
چرا با من این بد سگالی کنی؟
مرایار شو تا خداوندگار
تو را یارگردد به روز شمار
نه من پاک فرزندم پیغمبرم؟
گل باغ شیر خدا حیدرم؟
زمن دست بردار تا زین دیار
شوم سوی یثرب زمین رهسپار
مکن زشت از جنگ من نام خود
بیندیش لختی زانجام خود
به شه پاسخ آورد آن پر فساد
که اندیشه دارم زابن زیاد
چو یار تو گردم –کند با شتاب
مرا خانه ی زنده گانی خراب
کشد کودک و بسته گانم امیر
کند دختران و زنانم اسیر
بدان بد گهر گفت دارای دین
که اندیشه کن از جهان آفرین
هر آنچ از تو گیرند دینار و زر
ببخشم تو را من از آن بیشتر
یکی خانه بخشم به یثرب زمین
تو را دلنشین همچو خلد برین
بدین سوی دارمت پاس از بدی
بدانسوی از کیفر ایزدی
عمر گفت: ازمیر کوفه دیار
فزون دارم اندیشه ای شهریار
چو دید آن خداوند گیتی پناه
که بدخواه را برده شیطان ز راه
بدو گفت: کای تیره مغز پلید
چنان خواهم از آنکه جان آفرین
که در بستر خواب بی سر شوی
دمی درجهان شادمان نغنوی
به قتلم ازآن کرده ای سخت پی
که شاید یزیدت دهد ملک ری
زخشم خدا برتو آید نهیب
هم از گندم ری شوی بی نصیب
چنین گفت با داور دین عمر
گر، از گندم ری نبینم ثمر
زکشت وی ام خوشه ی جو بس است
که این آرزو در دل هر کس است
چو گفت این، شهنشاه ازو روی تافت
عمر هم به لشگرگه خود شتافت
از این مجلس شاه دین با عمر
چو فرزند مرجانه شد با خبر
هیونی فرستاد سوی عمر
که ای کوفیان را سرانجمن
زلشگر بپیمای ره سوی من
بیا تا میان دو لشگر به هم
نشینیم و گوییم ازبیش وکم
فرستاد ه آمد به کردار باد
پیام شهنشه به دژخیم داد
عمر اندر آن تیره شام سیاه
سوی لشگر شاه پیمودراه
به همراه آن زنشت تیره روان
تنی بیست ازکوفیان شد روان
پرستنده گان جای پرداختند
میان دو صف مسند انداختند
شهنشاه و سالار کوفی سپاه
نشستند باهم درآن جایگاه
تو با این شناسایی ازدشمنی
چرا با من این بد سگالی کنی؟
مرایار شو تا خداوندگار
تو را یارگردد به روز شمار
نه من پاک فرزندم پیغمبرم؟
گل باغ شیر خدا حیدرم؟
زمن دست بردار تا زین دیار
شوم سوی یثرب زمین رهسپار
مکن زشت از جنگ من نام خود
بیندیش لختی زانجام خود
به شه پاسخ آورد آن پر فساد
که اندیشه دارم زابن زیاد
چو یار تو گردم –کند با شتاب
مرا خانه ی زنده گانی خراب
کشد کودک و بسته گانم امیر
کند دختران و زنانم اسیر
بدان بد گهر گفت دارای دین
که اندیشه کن از جهان آفرین
هر آنچ از تو گیرند دینار و زر
ببخشم تو را من از آن بیشتر
یکی خانه بخشم به یثرب زمین
تو را دلنشین همچو خلد برین
بدین سوی دارمت پاس از بدی
بدانسوی از کیفر ایزدی
عمر گفت: ازمیر کوفه دیار
فزون دارم اندیشه ای شهریار
چو دید آن خداوند گیتی پناه
که بدخواه را برده شیطان ز راه
بدو گفت: کای تیره مغز پلید
چنان خواهم از آنکه جان آفرین
که در بستر خواب بی سر شوی
دمی درجهان شادمان نغنوی
به قتلم ازآن کرده ای سخت پی
که شاید یزیدت دهد ملک ری
زخشم خدا برتو آید نهیب
هم از گندم ری شوی بی نصیب
چنین گفت با داور دین عمر
گر، از گندم ری نبینم ثمر
زکشت وی ام خوشه ی جو بس است
که این آرزو در دل هر کس است
چو گفت این، شهنشاه ازو روی تافت
عمر هم به لشگرگه خود شتافت
از این مجلس شاه دین با عمر
چو فرزند مرجانه شد با خبر
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۱۳ - ذکر بستن ابن سعد آب را برروی امام علیه السلام
گوهر بعدی:بخش ۱۱۵ - نامه نوشتن ابن زیاد به ابن سعد وتحریص نمودن او را در جنگ با امام(ع)
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.