۱۹۶ بار خوانده شده

بخش ۴۸ - مبارزت یوسف ابن حجار با شاهزاده ی عالیمقدار و رفتنش بدارالبوار

هماورد جست از سپاه گران
نیامد به رزمش کس از کافران

به لشگر سپهدار دشنام داد
بسی بر به بیغارشان کردیاد

نپذرفت ازو کس که آید به جنگ
نهفتند مر نام را زیر ننگ

یکی بد کنش پیش بنهاد گام
که بد پور احجار و یوسف به نام

بگفت ای سپهدار بی مغز و پی
تو راداده فرمانده ی کوفه ری

کنون بر سر تست چتر مهی
چه بیهوده مردان به کشتن دهی

دمی با تن خویش شو پیشکار
هنرمندی خودنما آشکار

بدو گفت بن سعد خاموش باش
برامر سالارخود گوش باش

کسی کم براین کار بگماشته است
بدین گونه منشور بنگاشته است

که با دانش و عزم وتدبیر ورای
همه کار این رزم آرم به پای

نه چون یک سواران درآیم به کار
کشم چند تن تا شوم کشته زار

مرا گفته پاداش از نیک و زشت
کنم با نکوکار و هم بد کنشت

کنون گر بتابی سراز گفت من
ببرم سرت را زتاریک تن

بپیما ره پهنه و سر مخار
نخواهم که جز تو رود پیش کار

چویوسف چنین دید ناچار ماند
اگر خواه و ناخواه توسن براند

چو شهزاده دیدش سنان برفراخت
براو باره ی کوه پیکر بتاخت

به حلق اندرش نیزه ی آبگون
چنان زد که رفت از پس سربرون

ز زین سمندش نگونسار کرد
بشست از پلیدیش دشت نبرد

یکی پور یوسف بدش نامدار
خدنگ افکن وتیغ بند وسوار

پلیدی که او طارقش نام برد
ستمکار و بد کیش و خود کام بود

چو باب بد اندیش را کشته دید
زخونش همه دشت آغشته دید

برآشفت و دندان به هم برفشرد
سپهدار خود را به زشتی شمرد

وزان پس روان شد به میدان جنگ
یکی تیغ زهر آبداده به چنگ

مرآن اهرمن گوهر دین تباه
بسی ناسزا گفت بر پور شاه

گران مایه شهزاده ی نامدار
هان نیزه افکند بر نابکار

بزد تیغ بد خواه ناهوشمند
به دو نیم کرد آن سنان بلند

همی خواست تا تیغ دیگر زند
جوان را ز زین بر زمین فکند

گزین زاده ی شاه فرمانروای
به هم دست و تیغش گرفت از هوای

بیفشرد و پیچید و درهم شکست
به در کرد هندی پرندش زدست

پس آنگه به سر پنجه ا زپشت زین
ربود و زدش خشمگین بر زمین

بد انسان که شد خرد استخوان اوی
تهی گشت گیتی ز ناپاکخوی

پسر عم یکی داشت طارق چو دد
که بد نام او مدرک بی خرد

پلیدی بد اندیش و پرخاشگر
بد اختر سهیلش کجا بد پدر

برون تاخت اسب از میان سپاه
ییامد دمان سوی آوردگاه

به شیر خداوند آن بد نژاد
همی ناسزا گفت و دشنام داد

چو آن زاده شیر پروردگار
بنوشید از و گفت نا استوار

بزد باره و راه بروی ببست
بخواباند بر کتف او تیغ ودست

جداکرد با آن پرند آورش
سرو دست یک نیمه ز پیکرش

دگر نیم او را ز پشت سمند
بیفکند شهزاده ی ارجمند

فرود آمد از باره ی خویشتن
نشست ازبر اسب آن تیره تن

خروشید و از لشگر نابکار
همی جست مرد از پی کارزار

ز بیم دم تیغ آن سرفزار
نیامد سواری به رزمش طراز

به چشم آمدش نیزه ی سی ارش
به دشت اندر افتاده آمد برش

بگشت از بر زین تازی سمند
ربود از زمین آن سنان بلند

بغرید آن شیر آهن تنه
بزد خویش را برصف میمنه

درآن حمله با آن سنان بلند
ده ودو مبارز زتوسن فکند

پراکنده بنمود چون میمنه
سوی میسره تاخت پس یکتنه

فزون با همان نیزه رزم آزمود
بسی زین تهی از سواران نمود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۴۷ - آمدن شاهزاده به بالین فیروزان
گوهر بعدی:بخش ۴۹ - آمدن شاهزاده به خدمت شهریار و برگشتنش به میدان کارزار
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.