۲۰۴ بار خوانده شده

بخش ۵۱ - آغاز داستان شاهزاده ی ممتحن

چو قاسم پسرزاده ی مرتضی (ع)
روان تن شاه دین مجتبی (ع)

قسیم جهیم و جنان را پسر
از آن قاسمش نام کرده پدر

یکی ماهرو نورس دل دونیم
ز دریای توحید در یتیم

پدر گر نبودش ولی آن پسر
پدر بود بر آدم بوالبشر

مراو را بدی روز و شب غمگسار
به جای پدر عم والاتبار

ز فرزند نیکو ترش داشتی
گرامی چو جان در برش داشتی

نهشتی که بادی براو کج وزد
همی پروراندش چنان چون سزد

به نوشین لبش مهر تبخاله بود
مه چارده سیزده ساله بود

هنوزش به مه نارسیده کلف
به دشمن شکاری چو شاه نجف

بدی در نیاکان او هر کمال
مر او را بداد ایزد ذوالجلال

نبی (ص) گر بدی فر پروردگار
ازو بود فر نبی(ص) آشکار

علی بود اگر شیر شمشیر حق
بدآن ناموور بچه ی شیر حق

بتول (ع) اربدی دردرج رسول (ص)
مراو نیز بد مهر برج بتول (ع)

حسن (ع) گر شهنشاه آزاد بود
ز پشت وی این پاک شهزاده بود

حسین ار بدی قدرت کردگار
ازو اقتدار حسن (ع) آشکار

من خاکی و مدح آن جان پاک
کجا عالم جان کجا مشت خاک

مگر بخشدم خود زبانی دگر
جز این جسم و جان جسم وجانی دگر

ایا تازه داماد گلگون قبا
که شد سور تو ماتم مجتبی (ع)

تو آنی که در جان بود مسکنت
روان پیمبر (ص) بود درتنت

چو در پیکرت نوک پیکان خلید
الم بر روان پیمبر (ص) رسید

حسین آن زمان دست از جان کشید
که آغشته در خون تنت رابدید

کنون راز رانم زکردار تو
به خردی دلیرانه پیکار تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۵۰ - آمدن حضرت عباس و عون بن علی علیه السلام
گوهر بعدی:بخش ۵۲ - در اذن نبرد خواستن شاهزاده قاسم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.