۱۸۱ بار خوانده شده

بخش ۷۳ - اذن رزم خواستن حضرت عباس از امام علیه السلام و گفتگوی ایشان

چو رفتند اخوان و یاران شاه
به سوی پیمبر ازین دامگاه

سپهبد دلش از غم آمد به درد
نگه کرد لختی به دشت نبرد

زمین را پراز باره و مرد دید
هوارا پر از قیرگون گرد دید

زهر سو درخشان درفشی به پای
جهان پر ز بانک تبیر و درای

زبسیاری درع و شمشیر و خود
زمین همچو دریای آهن نمود

تن پر دلان خفته در خون و خاک
زمانه هراسان زمین سهمناک

زیکسو خداوند دین بی پناه
ستاده به میدان آوردگاه

زده تکیه بر نیزه ی بیکسی
پی کشتنش نیزه داران بسی

نمانده کس از جان نثاران او
به خون غرقه خویشان ویاران او

زاصحاب و اخوان نام آورش
نمانده به جا جز علی اکبرش

زیکسو زنی چند بی غمگسار
غریب و پسر کشته و داغدار

زیکسو بسی کودک ماه وش
به گردون برآورده بانگ عطش

پی یاری شاه واهل حرم
دل ساقی تشنه لب شد دژم

زغیرت بجوشید خون درتنش
برون شد سر موی از جوشنش

به خود گفت هنگامت آمد فراز
یکی چاره از بهر رفتن بساز

ترا جای اندر زمانه نماند
دگر بهر رفتن بهانه نماند

بباید شدن لابه گر پیش شاه
به سودن همی چهره بر خاک راه

زدن بوسه بر دست و پا ورکاب
به رخساره از دیده بارید آب

مگر بخشدت رخصت کارزار
رها گردی از رنج این روزگار

بگفت این و از دیده شد اشکبار
درفش همایون به کف استوار

بیامد بر خسرو راستین
بدو خیره چشم سپهر و زمین

فرود آمد از کوهه ی بادپای
بزد بر زمین رایت چرخ سای

بگفت ای نگهبان هر دو جهان
خداوند هر آشکار و نهان

یکی حاجت خرد دارم به شاه
ببخشایش ار می نماید نگاه

سرم سبز گردد دلم شادمان
رها گردم از بند رنج و غمان

دل من ازین زندگی سیر شد
به راه تو جان دادنم دیر شد

تو تنها به خون خفته اخوان من
نیاید به کار این تن و جان من

پس از مرگ اخوان نام آورم
نخواهم به گیتی به پیکر سرم

مراجان ازآن داده پروردگار
که در خاک پای تو سازم نثار

ازین همت پست شرم آیدم
همی بر رخان آب گرم آیدم

که درحضرتت نام آرم ز جان
چسازم که نبود مراغیر از آن

تو این مختصر پیشکش در پذیر
سرم را برآور به چرخ اثیر

مخواه از در قرب حق دوری ام
ببخشا پی رزم دستوری ام

که تا خون اخوان خود زین سپاه
بخواهم به میدان آوردگاه

وزان پس ببخشم ترا جان خویش
بگیرم ره گلشن خلد پیش

روم در حضور پدر سرخ روی
بگویم غم و محنت خودبدوی

شهنشاه چون گفت او را شنید
مرآن زاری و اشگباری بدید

فرو ریخت از دیده اشک روان
برو دامنش گشت پر ارغوان

نگه کرد لختی به سیمای او
بدان فره وبرز وبالای او

قدی دید مانند سرو بلند
بری شیر وش بازوی زورمند

رخی پرتو افکن چو ماه تمام
خطی سبز برگرد آن مشک نام

به کافور مشک سیه بیخته
دو دست ازن دوزانو برآویخته

به گیتی ندیدش همانند کس
تو گفتی که شیر خدا بود وبس

بدان فر والای آن بی قرین
همی خواند نام جهان آفرین

وزان پس بدو گفت کای ارجمند
خداوند بالا ودست بلند

علمدار و پشت و پناهم تویی
نگهبان چتر و کلاهم تویی

درین کارزارم تویی یار وبس
مددکار و غمخوار و فریاد رس

همه جمع مارا توباشی اساس
دل دشمنان از تو دارد هراس

تو تاهستی ای شیر دشمن شکار
بود پرده گی زینب داغدار

تو چون کشته گشتی اسیرش کنند
به بند ستم دستگیرش کنند

بود از تو پیروزی بخت من
شود بی تو وارون سر و تخت من

به من آسمان بی تو موید همی
تنم بستر گور جوید همی

فرستم چسانت سوی تیغ و تیر
بسوزد ز مرگت دل مام پیر

به مرگت ندارد دلم توش وتاب
مکن خانه ی طاقتم را خراب

ابوالفضل بالا خم آورد و گفت
که ای آگه از رازهای نهفت

تو خود این بلا خواستی از نخست
وگرنه جهان زیر فرمان تست

همه آفرینش سپاه تواند
سراسر زبد در پناه تواند

کی ام من که باشم نگهبان تو
نگهبان تو هست یزدان تو

ترا من برادر نی ام بنده ام
به درگاه کهتر پرستنده ام

پی تخت تو هست تاج سرم
کنیزی است برمادرت مادرم

از آن مادرم را خدای آفرید
که از وی چو من پوری آید پدید

که درپای تو جان فشانی کنم
به خلد برین کامرانی کنم

برفتند یاران و گاه من است
جهان بین آنان به راه من است

نبینی که بدخواه ناهوشمند
هماورد خواهد به بانگ بلند

زمن بگذرد مرد ناورد خواه
نماند به جز شاه وفرزند شاه

نشاید که من بنگرم خیر خیر
رود شاه من پیش شمشیر وتیر

ویا رزم جوید جگر بند او
دلش بشکند مرگ فرزند او

بدو گفت شاهنشه بحر و بر
که ای در هنر یادگار پدر

به ناچارت ارجنگ بایست جست
سبک سوی میدان بچم ازنخست

یکی جرعه ی آب از این سپاه
که نوشند این خردسالان بخواه

زلب تشنگی های این گل وشان
همان از عطش ناله ی زارشان

بگوبا بد اندیش ناهوشمند
دراین پهن میدان به بانگ بلند

مراین قوم راساز خاطر نشان
یکایک زمن حال ونام ونشان

هم از باب و مام و زفرخ نیا
همان جاه من در بر کبریا

مگررحمت آرند برحال ما
ببخشند آبی به اطفال ما

هم از آب اگر بر نیارند کام
شود حجت حق برایشان تمام

چو پاسخ شنیدی بدینسو گرای
کز آن پس ببینم که برچیست رای

سپهدار فرخ رخ تابناک
بسایید پیش برادر به خاک
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۷۲ - نیایش ناظم کتاب با حضرت عباس و خواستن حاجت خود را از آنجناب
گوهر بعدی:بخش ۷۴ - به میدان رفتن حضرت عباس علیه السلام به فرمان امام علیه السلام
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.