۱۹۲ بار خوانده شده

بخش ۱۱ - رفتن امام تشنه کام به جانب میدان و آمدن سکینه ی مظلو مه به وداع پدر

چو شد دور لختی ز پرده سرای
ستاد اسب پیغمبر رهنمای

نمی رفت هرچ اش برانگیخت شاه
که بد دست حق بسته پایش زراه

همی برخروشید و افشاند دم
همی بر زمین کوفت رویینه سم

که شاها ز رفتار دارم معاف
که خفته است بردست من کوه قاف

اگر چند در پیش فرمان شاه
سبک آیدم کوه چون پر کاه

مراین کوه از عرش سنگین تراست
که عرش آفرین را گزین دختر است

شهنشاه سوی زمین بنگریست
که نارفتن باره بیند که چیست

گزین دخت را دید افتاده زار
گرفته سم اسب را درکنار

فرود آمد از باره گی بی درنگ
کشیدش چوجان اندر آغوش تنگ

همی دست بر روی و مویش بسود
سکینه (س) به زاری همی بر فزود

زمانی بدانگونه بگذشت کار
دل شه ز شوق شهادت فگار

نه او خود ز شه دست برداشتی
نه آزردنش شه رواداشتی

درآندم به آغوش فرخنده باب
ربودش به امر خداوند خواب

چو یک لخت بگذشت بیدار شد
روان آب چشمش به رخسار شد

زدامان شه خویش را دور کرد
بدو گفت: بشتاب سوی نبرد

شهنشه بفرمودش ای جان باب
روانت چه دید؟ اندرین طرفه خواب

که تا این زمان داشتی اشک و آه
نهشتی که تازم به جنگ سپاه

کنونم برانگیزی از بهر جنگ
همی زاری آری که منما درنگ

بگفتا: در این دم که خوابم ربود
پیمبر (ص) به من روی فرخ نمود

بفرمود کز دامن باب دست
رها کن میفکن به عزمش شکست

بهل تا رود سوی میدان کین
که این است فرمان جان آفرین

بگفت این و گریان سوی خیمه گاه
برفت و نشست از بر باره شاه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۰ - پوشیدن آن سرور ناس پیراهن کهنه در زیر لباس و به میدان رفتن
گوهر بعدی:بخش ۱۲ - آمدن سید مظلوم به میدان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.