۱۸۷ بار خوانده شده

بخش ۳۴ - شهادت شاهزاده ی والا گهر عبدالله بن حسن علیه السلام

به ناگه خروشی ز خرگاه خاست
یک ویله از بانوان گشت راست

برادر پسر بود شه را یکی
گرانمایه فرخنده فرکودکی

بهشت و بهارش دو تن بنده بود
مه و آفتابش پرستنده بود

درآن دم ز فرخنده عم یاد کرد
نمود از حرم رخ به دشت نبرد

حسن (ع) باب و عبدالهش (ع) نام برد
حسین علی (ع) را دل آرام بود

هنوزش زه، ده بیش نگذشته سال
چو جد و پدر بود در فر و فال

ز دنبال او فاطمی بانوان
زبهر نگهداری او دوان

ز یکسوی عشقش کشیدی زمام
ز سوی دگر بانگ و افغان مام

شهنشه چو آن بانگ و افغان شنید
نگه کرد آن کشمکش را بدید

بزد نعره کای خواهر خون جگر
مرا او را بگیر و به خرگاه بر

مهل تا بدین سو شتاب آورد
اجل چشم او را به خواب آورد

که این دیوساران چو درنده گرگ
نبخشند بر ما ز خرد و بزرگ

گرفتش سر بانوان آستین
که باز آردش از ره دشت کین

بدو گفت شهزاده کای نیکبخت
به جان آفریننده سوگند، سخت

که از دیدن عم نام آورم
نتابم عنان گر بیفتد سرم

همی خواست بانو به گفتار گرم
سوی خیمه باز آردش نرم نرم

به ناگاه شهزاده ی راستین
رها کرد از چنگ او آستین

چو باز به پرواز شد
به نزدیک عم سرافراز شد

برادر پدر را چو زان گونه دید
بزد دست و از غم گریبان درید

شهش گفت: کای جان چرا آمدی؟
سپر پیش تیر بلا آمدی

مرانک به سوگ تو باید گریست
که این، دشت مرگ است، بازیچه نیست

بدو گفت: عشق تو شاها چنین
مرا می کشاند به میدان کین

به خواهر تو گویی نگه داردم
ولی در نهان، عشق نگذاردم

مرا نیز قربانی خویش گیر
چون یاران جان داده از پیش گیر

شهش خم شد و برگرفت از زمین
نهادش چو گلدسته در پیش زین

ببوسید روی و ببوید موی
بدو گشت پور حسن (ع) راز گوی

چو دید ابحر کعب، شه را چنان
گرفتار آن طفل شیرین زبان

به گرمی بدو کرد نزدیک راه
که تیغی زند بر سر ترک شاه

چو این دید شهزاده فریاد کرد
بگفتا: که هان! ای بد نهاد نه مرد

تو خواهی زنی تیغ بر عم من؟
بر آرد خدا جانت از تیره تن

برآشفت ابحر ز گفتار او
پر از چین چو دیو دژم کرد، رو

سوی تارک شه بیفکند تیغ
سپر کرد شهزاده دست و، دریغ

یکی دست آن ماه در راه دوست
بیاویخت از تیغ دشمن به پوست

بپیچید شهزاده بر خود ز درد
در آغوش شه ناله بنیاد کرد

خروشید کای عم نگه کن ببین
که دستم بیفتاد از تیغ کین

شهنشاه بگریست بر حال او
کشیدش به بر، تنگ و بوسید رو

بگفتش: که جانا شکیب آر پیش
که ایدون روی پیش پاکان خویش

در این بود فرزند شاه نجف
که آمد دمان حرمله پیش صف

خدنگی بر آورد زهر آبدار
که از کوه خارا نمودی گذار

به چرخ اندرش بست و بگشاد شست
گلوگاه شهزاده از وی بخست

از آن تیر جان پیش جانان سپرد
تو ای چرخ شرمی از آن دستبرد

بکشتی چنان کودک شاه را
که مانست در چرخ دین ماه را

شه از مرگ او اندر آمد به خشم
دو رخ را بشویید از آب چشم

بر کشته گانش نهاد و به جنگ
برآهیخت از درد دل تیغ چنگ

به جولان درآمد اگر اسب شاه
ز ماهی پر از ویله شد تا به ماه

شد از تیغ یک زخم آن شهریار
زمین پر دو نیمه ستور و سوار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۳۳ - به خیمه رفتن شاه تشنه جگر برای بستن زخم سر
گوهر بعدی:بخش ۳۵ - حمله ی هفتم شاه مظلومان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.