۱۵۳ بار خوانده شده

بخش ۵۰ - زبان حال حضرت زینب (س) با مرکب غرقه به خون برادر

سر بانوان بهشت برین
مهین پرده گی دخت ضرغام دین

گرفتش روان کرده از دیده آب
به دستی عنان و به دستی رکاب

همی زار گفت ای سمند نبی
سرافراز اسب شه یثربی

ایا باد پیمای بیدای عشق
ایا رفرف عرش پیمای عشق

بلند آسمانی که بودت به زین
چرا پشتش انداختی بر زمین؟

چو دوشت تهی ماند از بار عشق
چرا دور گشتی ز سالار عشق

نگشتی چرا سایبان برسرش
که کمتر بسوزد زخور پیکرش

نماندی چو نهاد برخاک، سر
کشی از برش، ناوک چارپر

گمانم بدین در از آن تاختی
بر و یال خود غرق خون ساختی

که گویی مرا کشته شد شاه تو
فتاد از سپهر مهی، ماه تو

از این آمدن بردی آرام من
که باز آمدی بی دل آرام من

بیا تا زنم بوسه ات بر رکاب
که از خون شاه است بروی خضاب

ببویم همی موی دلجوی تو
که بوی حسین (ع) آید از موی تو

دریغا به چشمم نمانده است آب
که شویم تو را یال از خون خضاب

نماندی مرا کاشکی روزگار
که اینگونه بینم تو را بی سوار

چنین روز اگر دیدمی من به خواب
از این پیش رفتی مرا صبر و تاب

کنونم که پیش آمده، چون کنم؟
مگر رو چو مجنون به هامون کنم

ولیکن چه سازم به طفلان شاه
که دیگر ندارند جز من پناه

ایا چرخ دیگر مگردم به سر
ایا خاک برخود مخواهم گذر

چه سان بی برادر کنم زنده گی؟
سرآید مرا کاش پاینده گی

همانا در این روز پر شور و شر
ز نو گشته ام بی نیا و پدر

از این پیش در سایه ی فرشاه
زمن جست هر بی پناهی پناه

کنون در زمانه پناهم نماند
شدم بنده چون پادشاهم ماند

ندانم از این پس مرا چاره چیست
که از محرمی برسرم سایه نیست

چو لشگر بتازد سوی خیمه گاه
چه سازم بدین خردسالان شاه

چو آن شیون افتاد در بانوان
سمند شهنشاه زار و نوان

دگر باره آمد سوی قتلگاه
به بدرود زد بوسه بر پای شاه

خداوند خود را چو بدرود کرد
چو سیل دمان سر سوی رودکرد

بیفکند خود را به آب فرات
وز آن سو برون رفت و شد در فلات

کسی دیگر او را به گیتی ندید
تو گفتی مگر سوی گردون پرید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۴۹ - زبان حال علیا جاه سکینه خاتون با اسب بی صاحب پدر
گوهر بعدی:بخش ۵۱ - به یغما بردن آن سپاه، لباس امام شهید و غارت ایشان خیمه هارا
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.