هوش مصنوعی:
این متن روایتگر صحنههای غمانگیز واقعه کربلا و شهادت امام حسین (ع) و یارانش است. در این روایت، توصیفهای تکاندهندهای از اسارت خاندان رسولالله (ص)، به ویژه دختران حضرت زهرا (س)، و نیز حمل سرهای شهدا بر نیزهها ارائه شده است. شاعر با بیانی دردناک، صحنههای مختلف این трагеدی را به تصویر میکشد و احساسات عمیق غم و اندوه را منتقل میکند.
رده سنی:
16+
این متن حاوی صحنههای خشونتآمیز و توصیفهای غمانگیز از وقایع کربلا است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسال تأثیرات عاطفی شدیدی داشته باشد. همچنین، درک کامل مفاهیم عمیق مذهبی و تاریخی آن نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.
بخش ۷۹ - درکیفیت ورود اسیران کربلا به شهر کوفه به روایت مسلم گچکار رحمه الله
به ناگه برآمد زکوفه خروش
نوای دف و چنگم آمد به گوش
ز بانگ نی و کوس و مرد و سمند
تو گفتی بتوفید چرخ بلند
پرستنده زان پور ابن زیاد
بدانجا ستاده دهلی پرعناد
بپرسیدمش کاین هیاهوی چیست؟
خود امروز عیدی دراین شهر نیست
بگفتا: یکی بر خلاف امیر
برانگیخت غوغا و شد دستگیر
سرش را کنون با سر یار چند
بیارند و خلقش پذیره شوند
بگفتم: چه بد نام وی ای غلام؟
بگفتا حسین علی (ع) داشت نام
چو گفت این دلم گشت از غم دونیم
نیارستم اما زدن دم، زبیم
چو او رفت بررخ زدم هر دو، دست
به سختی که درچشمم آتش بجست
بشستم ز گچ، دست و با آه و درد
شدم سوی دروازه بس رهنورد
بدیدم درآنجا شده انجمن
ز بهر تماشا بسی مرد و زن
به ناگه اسیران آل رسول (ص)
همان پرده گی دختران بتول (س)
رسیدند یکسر زغم در خروش
به محمل همه لیک، بی روی پوش
به پیش اندران سیدالساجدین
نهاده به گردن غل آهنین
دو پایش به زیر شتر بسته سخت
روان خونش از ساق ها، لخت، لخت
به ناگاه برخاست بانگی دگر
که شد گوش گردون از آن بانگ، کر
بدیدم چو نزدیک تر شد سپاه
به نوک سنان هیجده سر چو ماه
سری برسنان درجلو جلوه گر
که مانند بودی به خیرالبشر
ز نورش خجل چهره ی آفتاب
ز ریشش پدیدار رنگ خضاب
از آن سر که بودی چو بدر تمام
پر از نور شد برزن و کوی و بام
به ناگاه (س) برآورد سر
فتادش برآن ریش پر خون، نظر
شکیبایی ازکف ربودش عنان
بزد سر بر آن چوب محمل چنان
که از زیر هودج روان گشت خون
بدانسان که شد خاک از آن لعلگون
سپس گفت: کای ماه برج جلال
غروب آمدت زود بعد از کمال
دراندیشه نگذشت هرگز مرا
که بینم چنین دورت از تن، سرا
بگفته است زید ابن ارقم که من
بدم خفته در غرفه ی خویشتن
که بگذشت بر نیزه ها جلوه گر
از آنجا بسی سر چو قرص قمر
به نیزه سر خسرو ارجمند
همی خواند قرآن به بانگ بلند
که کردار اصحاب کهف و رقیم
شگفت است ز آیات حی قدیم
بگفتم: که کار تو ای شهریار
عجب تر نماید ز یاران غار
بریده سر و ایزدی نامه خوان
که دیده است؟ تا بوده دور زمان
کنون بشنو از من که پور زیاد
چه بد کرد با آل خیرالعباد
سپیده دمان سر برهنه چو مهر
خرامید در بارگاه سپهر
نوای دف و چنگم آمد به گوش
ز بانگ نی و کوس و مرد و سمند
تو گفتی بتوفید چرخ بلند
پرستنده زان پور ابن زیاد
بدانجا ستاده دهلی پرعناد
بپرسیدمش کاین هیاهوی چیست؟
خود امروز عیدی دراین شهر نیست
بگفتا: یکی بر خلاف امیر
برانگیخت غوغا و شد دستگیر
سرش را کنون با سر یار چند
بیارند و خلقش پذیره شوند
بگفتم: چه بد نام وی ای غلام؟
بگفتا حسین علی (ع) داشت نام
چو گفت این دلم گشت از غم دونیم
نیارستم اما زدن دم، زبیم
چو او رفت بررخ زدم هر دو، دست
به سختی که درچشمم آتش بجست
بشستم ز گچ، دست و با آه و درد
شدم سوی دروازه بس رهنورد
بدیدم درآنجا شده انجمن
ز بهر تماشا بسی مرد و زن
به ناگه اسیران آل رسول (ص)
همان پرده گی دختران بتول (س)
رسیدند یکسر زغم در خروش
به محمل همه لیک، بی روی پوش
به پیش اندران سیدالساجدین
نهاده به گردن غل آهنین
دو پایش به زیر شتر بسته سخت
روان خونش از ساق ها، لخت، لخت
به ناگاه برخاست بانگی دگر
که شد گوش گردون از آن بانگ، کر
بدیدم چو نزدیک تر شد سپاه
به نوک سنان هیجده سر چو ماه
سری برسنان درجلو جلوه گر
که مانند بودی به خیرالبشر
ز نورش خجل چهره ی آفتاب
ز ریشش پدیدار رنگ خضاب
از آن سر که بودی چو بدر تمام
پر از نور شد برزن و کوی و بام
به ناگاه (س) برآورد سر
فتادش برآن ریش پر خون، نظر
شکیبایی ازکف ربودش عنان
بزد سر بر آن چوب محمل چنان
که از زیر هودج روان گشت خون
بدانسان که شد خاک از آن لعلگون
سپس گفت: کای ماه برج جلال
غروب آمدت زود بعد از کمال
دراندیشه نگذشت هرگز مرا
که بینم چنین دورت از تن، سرا
بگفته است زید ابن ارقم که من
بدم خفته در غرفه ی خویشتن
که بگذشت بر نیزه ها جلوه گر
از آنجا بسی سر چو قرص قمر
به نیزه سر خسرو ارجمند
همی خواند قرآن به بانگ بلند
که کردار اصحاب کهف و رقیم
شگفت است ز آیات حی قدیم
بگفتم: که کار تو ای شهریار
عجب تر نماید ز یاران غار
بریده سر و ایزدی نامه خوان
که دیده است؟ تا بوده دور زمان
کنون بشنو از من که پور زیاد
چه بد کرد با آل خیرالعباد
سپیده دمان سر برهنه چو مهر
خرامید در بارگاه سپهر
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۷۸ - خطبه ی حضرت سیدالساجدین دربیرون شهر کوفه
گوهر بعدی:بخش ۸۰ - حاضر نمودن ابن زیاد بد بنیاد اهل بیت پیغمبر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.