هوش مصنوعی: این متن بخشی از یک داستان حماسی است که در آن دو سپاه با یکدیگر درگیر می‌شوند. ابتدا نامه‌ای از سوی سپهبد به فرزند عمار فرستاده می‌شود، سپس سپاه عبیدالله دین تباه به منطقه می‌رسد و پیامی برای حنظله می‌فرستد. در ادامه، دو پیک با نامه‌هایی به والی می‌رسند و او پس از خواندن نامه‌ها، یکی از پیک‌ها را به قتل می‌رساند. سپس براهیم به پیک دیگر پاداش می‌دهد و او را به سوی سپهدار می‌فرستد. پس از آن، لشکر به حرکت درمی‌آید و به یک دژ بلند می‌رسد. نگهبان دژ، فرزند خود را برای بررسی وضعیت می‌فرستد و پس از اطلاع از حضور لشکر دشمن، به براهیم و حنظله خبر می‌دهد. در نهایت، حنظله دستور می‌دهد که خانواده و اموال دشمن را به نزد سپهبد بیاورند و پس از آن، براهیم و یارانش به کشتار دشمنان می‌پردازند و اموالشان را بین سپاه تقسیم می‌کنند.
رده سنی: 16+ این متن دارای صحنه‌های خشونت‌آمیز و جنگ‌آوری است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان زیر 16 سال مناسب نباشد. همچنین، محتوای پیچیده و زبان ادبی آن ممکن است برای گروه‌های سنی پایین‌تر قابل درک نباشد.

بخش ۵۳ - نامه نوشتن ابراهیم، به حنظله ابن عمار حاکم نصیبین و جواب او

نداریم با تو سر دشمنی
نکو نیست با ما دژم، دل کنی

بده راه کز مرز تو بگذریم
ره جنگ با دشمنان بسپریم

نوند از سپهبد ستد نامه تفت
سبک سوی فرزند عمار رفت

رسید از دگر سو بدان جایگاه
سپاه عبیدالله دین تباه

مراو نیز با نامه زی حنظله
پی تاختن کرد پیکی یله

نبشته به نامه که اینک زراه
برتو به مهمانی آمد سپاه

نکو ساز مهمانی ار ساختی
برستی و گر بهر کین تاختی

همان برتو آید فرود از بلا
که بر کشتگان در صف کربلا

دوتن پیک با هم فراز آمدند
بر والی سرفراز آمدند

بدو بر بدادند با هم درود
همی هر یکی نامه دادند زود

بخواند آن دو را و بدانست راز
برآشفت و دژخیم را خواند باز

بکشت آن زدین گشته بیگانه را
که بودی نوند ابن مرجانه را

به پیک براهیم بخشید زر
بدو شادمان شد دل نامور

بگفتش که برگرد زیدر به راه
بگو با سپهدار لشگر پناه

که من چاکری در رکاب توام
به دل نیکخواه جناب توام

بیا شهر و لشگر به فرمان تو راست
دل من گروگان پیمان تو راست

تو را در چنین رزم یاری کنم
به راه وفا جانسپاری کنم

فرستاده رفت و به سالار گفت
زفرمانده آنرا که دید و شنفت

براهیم از آن کار خرسند شد
شکفته زمرد خردمند شد

از آن پس سوی شهر لشگر براند
بجنباند رایت بنه برنشاند

پذیره شدش حنظله با سپاه
بیاورد شادش به آرامگاه

بدانسان که بایست پوزش نمود
همی مهر و مهمان نوازی نمود

به لشگر درخواسته برگشاد
به هر کس سزا هر چه دانست داد

به سوی سپهبد فرستاد مال
چنان چون سزا بودش آن بی همال

سپهدار جنگی یکی روز و شب
در آن مرز آسوده گشت ازتعب

دگر روز از آنجا چو بگرفت راه
بشد حنظله پیشرو با سپاه

به همره دو فرزند با شش هزار
بد او را همه از درکارزار

سپه ره چو پیمود فرسنگ چند
به چشم اندر آمد حصاری بلند

بدان نیز بد حنظله حکمران
یکی نامجو کوتوال اندران

که اش نام مرد دردار بود
که ستوار دژ را نگهدار بود

چو آمد سپه نزد آن در فرود
سپهبد سراپرده بر پا نمود

نگهبان دژ خواند فرزند را
چنین گفت پور خردمند را

که بشتاب ژرف اندرین کن نگاه
ببین کز کجا می رسند این سپاه

بیامد جوان دید و دانست راز
بدان تند بالا شد و گفت باز

شد از دژ نگهبان برون با شتاب
سوی آن دو سالار فرهنگ باب

چو آمد ببوسید روی زمین
همی بر براهیم کرد آفرین

چنین گفت: کآگه نبودم زکار
که آید مراین لشگر نامدار

بدی ابن مرجانه ی تیره تن
در این دژ شب دوش مهمان من

گر این آمدن تان بدانستمی
گرفتم مرا او را توانستمی

در این راه ای میر بیدار دل
ز سیم و زر اوست خروار چل

زن و کودکانش زدخت و پسر
هم اکنون دراین باره هستند در

صد و بیست تن از غلام و کنیز
در این دژ از آن بد گهر هست نیز

بدو حنظله گفت: کای نامدار
مر آن جمله را زی سپهبد بیار

بپذیرفت مرد و بیاورد زود
زن و کودک و خواسته هر چه بود

پسر، دوبد، و زن سه، دختر چهار
به جا مانده در باره زان نابکار

براهیم فرخ به زخم درشت
از آن دو پسر، مریکی را بکشت

بکشتند یاران مر آن جمله پاک
بشستند از خونشان روی خاک

سپهدار دست کرم برگشاد
سپه را از آن سیم و زر بهره داد

سپیده چو سالار انجم سپاه
به خاور زد از باختر بارگاه

براهیم اشتر علم برکشید
به رزم بداندیش لشگر کشید

زسوی دگر پور مرجانه نیز
بیاورد لشگر که جوید ستیز
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۵۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۵۲ - رزم ابراهیم ابن مالک با عبید الله ابن زیاد
گوهر بعدی:بخش ۵۴ - روبرو شدن سپاه ابراهیم و ابن زیاد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.