۱۸۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷

با کاروان عشق تو چون همسفر شدم
پای هوا شکستم و ره را به سر شدم

بر کهربا ز جزع نشاندم عقیق ناب
چو لعل ز عشق تو خونین جگر شدم

دادم چو دل به ابرو [و] چشم سیاه تو
تیغ جفا و تیر بلا را سپر شدم

بستم نظر ز ملک دو عالم به مسکنت
تا خاک راه مردم صاحب نظر شدم

در لوح سینه نقش غمت را نگاشتم
از سوز عشق و راز محبت خبر شدم

از بس که تیر غم به دلم جا گرفته است
سر تا قدم چو مرغ همه بال و پر شدم

این قسمتم ز خوان محبت نصیب شد
الهامی ار به رندی و مستی سمر شدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.