۱۹۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸

چون زلف تو بی قرارم از تو
چون چشم تو با خمارم از تو

ای گشته چو روزگار بدعهد
سرگشته روزگارم از تو

ای حسن تو بی شمار گشته
در حسرت بی شمارم از تو

پر آب دو دیده شد کنارم
تا گشت تهی کنارم از تو

از بی خبری که من شدستم
حقا که خبر ندارم از تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.