۳۵۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۱

ای دل اندر نیستی چون دم زنی خمار باش
شو بری از نام و ننگ و از خودی بیزار باش

دین و دنیا جمله اندر باز و خود مفلس نشین
در صف ناراستان خود جمله مفلس وار باش

تا کی از ناموس و رزق و زهد و تسبیح و نماز
بندهٔ جام شراب و خادم خمار باش

می پرستی پیشه‌گیر اندر خرابات و قمار
کمزن و قلاش و مست و رند و دردی خوار باش

چون همی دانی که باشد شخص هستی خصم خویش
پس به تیغ نیستی با خلق در پیکار باش

طالب عشق و می و عیش و طرب باش و بجوی
چون به کف آمد ترا این روز و شب در کار باش

با سرود و رود و جام باده و جانان بساز
وز میان جان غلام و چاکر هر چار باش

از سر کوی حقیقت بر مگرد و راه عشق
با غرامت همنشین و با ملامت یار باش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.