۴۴۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲

امشب خوش آشناست به رویش نگاه ما
گویا حجاب سوخته از برق آه ما

از بس که می شدیم به حسرت جدا ازو
خون می چکید روز وداع از نگاه ما

شغل محبت است که مانع ز طاعت است
روز جزا بس است همین عذرخواه ما

دوزخ اگر به چاشنی آتش دل است
اهل بهشت رشک برند از گناه ما

دل بی غمت مباد کزین فیض گشته است
رحمت طفیلی نفس صبحگاه ما

صدسیل وصل آمده و صد کشت تازه شد
هرگز نبود نشو و نما در گیاه ما

ما نخل ماتمیم «نظیری » ز ما حذر
غمگین شود کسی که بود در پناه ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.