۲۳۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۱

هر روز جویم آب رخ روز رفته را
گویم به فخر ننگ ز مردم نهفته را

لب بستم از سخن که درین مجمع نفاق
به یافتم ز گفته حدیث نگفته را

هرگز شب امید به دوران من ندید
جام می دوساله و ماه دو هفته را

خفاش بخت من چو نبیند چه فایده
گر سرمه زآفتاب کشد چشم خفته را

در خون همیشه نشتر مژگان شکسته ام
ناسفته کرده ام همه درهای سفته را

فراش کوی دوست شو ای ناله یک سحر
در چشم بخت کن خس و خاشاک رفته را

زهرست آب دیده «نظیری » نه اشک تلخ
در دیده آب می کنم الماس تفته را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.