۲۲۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۰

ازین ویرانه تر می خواستم ویرانه خود را
ازین ویرانه بیرون می برم دیوانه خود را

حریفان نشئه مهر و محبت را نمی دانند
به دست دشمن خود می دهم پیمانه خود را

نه مورش خاید از سختی نه مرغش چیند از تلخی
نمی بینم ز جنس هیچ خرمن دانه خود را

ز شوق آن که طبل رحلتی ناگاه بنوازند
همیشه رخت بر درگاه دارم خانه خود را

عزیزان دیده از خاکسترم سازند نورانی
تو شمع بزم خلوت می کنی پروانه خود را

به آیات زبور و نغمه داوود نفروشم
بیان دردناک و نعره مستانه خود را

«نظیری » قصه فرهاد و خسرو داستانی شد
کنون من هم کتابی می کنم افسانه خود را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.