۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۴

محبت تو به هر دل نشست کین ننشست
دمی به هر که نشستی دگر غمین ننشست

به محفلی که تو دامن به رنجش افشاندی
مگس ز تلخی عیشم بر انگبین ننشست

همیشه گرمی خویی بر آتشم دارد
به خون نشستم و آن خوی آتشین ننشست

حجاب عشق غباری میان ما انگیخت
که از فشاندن دامان و آستین ننشست

گره به گوشه ابرو نگه به جانب غیر
به پیش دشمن خود هیچ کس چنین ننشست

تو می روی و من از اضطراب می میرم
کسی به حال چنین روز واپسین ننشست

چنان گرانی خویش از درت سبک بردم
که از سجود توام گرد بر جبین ننشست

غمی ندید ره خانه «نظیری » را
که چون بهانه خوی تو در کمین ننشست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.