۱۸۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۶

باز دل جایی گل دیوانگی بو کرده است
دیده ام از گریه آبی تازه در جو کرده است

خاطری دارم چنان کز نوبهار دوستی
صد گلستانم پدید از هر بن مو کرده است

از چراغ وصل دل را نور ده کان جان تست
ورنه با تاریکی هجران نظر خو کرده است

این تویی دمساز و حرف ماست چندین دلپذیر
عشق را نازم که موم از آهن و رو کرده است

هرکه جز خود دید با من آشنا بیگانه ساخت
عشق تو با دشمن و با دوست یک رو کرده است

دست و دل بشکن که اینجا عاجزی آید به کار
این کمان را چاشنی کی زور بازو کرده است؟

در مراد ما «نظیری » یاریت کاری نکرد
برهمن زین به دعا در کار هندو کرده است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.