۲۱۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۲

شب از فسانه ام ز جنون خانه پر شدست
وز گریه ام دیار ز ویرانه پر شدست

زان طره کی شکایت آشفتگی رسد
ما را که زلف او چو کف شانه پر شدست

ترسم به لاله و سمن او زیان رسد
طرف چمن ز سبزه بیگانه پر شدست

افکنده پرده از رخ ساقی نسیم صبح
دیر و حرم ز نعره مستانه پر شدست

بازم به کعبه کیست نه شمع و نه آفتاب
بام و درم ز ذره و پروانه پر شدست

هرگز عطای ساقی ما را کرانه نیست
از تنگ ظرفی است که پیمانه پر شدست

تنگ است جای بر نفس امشب به خلوتم
یک آشنا نیامده و خانه پر شدست

آن شاخ گل به چون تو «نظیری » نمی رسد
دارالشفای شهر ز دیوانه پر شدست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.